ابلاغ
سایت کانون ابلاغ اندیشه های شریعتی

WWW.KANOONEBLAGH.ORG

.
آزادي، در دامن اسارت مي زايد، در زنجير رشد مي كند، از ستم تغذيه مي كند، با غصب بيدار مي شود. . . هان، اين سرنوشت آزادي است!
در حاشیه سفر و سخنان "قم"

«ولی فقیه در جامهء وحشت و هراس»

جنبش نوین ملی ایران راه خود را تا سرنگونی رژیم ولایت فقیه و جایگزینی آن با "جمهوری ایران" ادامه خواهد داد.
در این مسیر اندیشه شریعتی بعنوان "تنها" آلترناتیو اسلام ارتجاعی نقش آگاهی بخش خود راهمچنان ایفاء خواهد نمود…
ادامه مطلب »

بیاد شهید راه آزادی، کیانوش آسا

عده ای از کوهنوردان یاد شهید کیانوش آسا را گرامی داشتند.
به گزارش خبرنامه امیرکبیر این کوهنوردان با صعود به قله های کوه البرز و با نصب پارچه نوشته ای یاد کیانوش آسا دانشجوی شهید دانشگاه علم وصنعت را گرامی داشتند.

با درودهای فراوان بر دانشجویان آزاده میهن در مبارزات پیگیرشان با رژیم ولایت فقیه، برای آزادی میهن از چنگال این حاکمیت قرون وسطائی، و با تعظیم در برابر همه شهدای جنبش نوین مردم، ذیلا خلاصه ای از زندگی و نحوه شهادت کیانوش آسا:

کیانوش آسا دانشجوی مقطع كارشناسی ارشد در رشته‌ی پتروشیمی و از نخبگان دانشگاه علم وصنعت، در تظاهرات عظیم مردم تهران در دوشنبه 25 خرداد 1388 هدف گلوله ماموران لباس شخصی قرار گرفت و به شهادت رسید.

خبر شهادت كیانوش آسا برای نخستین بار در پنجم تیرماه در رسانه‌ها منتشر شد و به دنبال آن اخبار و گزارش‌هایی از برگزاری مراسم‌های ‌سوگواری در دانشگاه علم و صنعت و در شهر زادگاهش، كرمانشاه از طرف دوستان و خانواده با حضور دانشجویان و همشهریان انتشار یافت. اما در این مدت هیچ خبری در مورد چگونگی مرگ كیانوش اعلام نشد و خانواده وی در میان بهت و ناباوری از مرگ این‌چنینی كیانوش و با غم و اندوه ناشی از آن تنها به برگزای مراسم سنتی اكتفا کردند و هیچ صحبت دیگری در این رابطه مطرح نكردند تا بعد از گذشت یک ماه مادر كیانوش در مصاحبه ای که در سایت خبری "روز" انتشار یافت، سکوت خود را شکست.

در ادامه گوشه هایی از سخنان مادر کیانوش آسا را درباره ی پسرش و ماجرای شهادتش می خوانید:
«یك روز پس از برگزاری انتخابات، شنبه شب بود كه كیانوش برای انجام كارهای مربوط به پروژه‌ درسی‌اش كه در مراحل پایانی بود، راهی تهران شد. با توجه به نتیجه‌ی انتخابات و وضعیت به وجود آمده در تهران خیلی به او سفارش كردم كه مراقب خودش باشد. می‌دانستم كه او هم نسبت به این قضیه معترض است و با احساس مسئولیت قوی كه در او سراغ داشتم این احتمال را می‌دادم كه در تجمعات اعتراضی دانشجویان شركت كند اما هرگز فكر نمی‌كردم كه به چنین سرنوشتی دچار شود.

وقتی برای رفتن به ترمینال آماده شد برایش اسفند دود كردم و موقع خداحافظی محكم در آغوشش كشیدم. باز هم تأكید كردم مبادا حال كه در مرحله‌ی پایانی تحصیلاتش و در آستانه‌ی استخدام شدن قرار دارد اقدامی كند كه دچار مشكل شود. هر چه ‌گفتم سكوت ‌كرد و نهایتا گفت: «دایه جان نگران نباش، اتفاقی نمی‌افتد. تا دو هفته‌ی دیگر كار پروژه‌ام كه تمام شد بر می‌گردم، قرار است در همین جا مشغول به كار شوم و دیگر در كنارت می‌‌مانم.»

روز یكشنبه هم چند بار با تلفن همراهش تماس گرفتم و هر بار همان حرف‌ها را تكرار كردم. تا آن‌جا كه دیگر از توصیه‌های مكررم خسته شد و با همان لحن آرامش گفت: «دایه مگر من بچه هستم كه این‌قدر سفارش می‌كنی.»

ساعت دو بعد از ظهر روز دوشنبه مجددا با كیانوش صحبت كردم. گفت كه از صبح برای انجام كاری بیرون بوده و تازه برگشته خوابگاه و می‌خواهد چیزی برای ناهار درست كند.

این آخرین تماسم با كیانوش بود و از ساعت نه شب به بعد هر بار كه تماس گرفتم تلفن همراهش خاموش بود. همان شب آن‌قدر دختر كوچكم شماره كیانوش را گرفت تا خسته شد و آخر شب گفت دیروقت است، لابد خوابیده. به پسر بزرگم گفتم كه نگران كیانوشم هر چه تماس می‌گیریم تلفنش خاموش است. او هم گفت حتما رفته پیش دوستانش و شارژ گوشیش تمام شده. به دختر بزرگم زنگ زدم و موضوع را با او در میان گذاشتم. او هم گفت این روزها خط دهی موبایل‌ها در تهران دچار مشكل شده و حتما خود كیانوش گوشی اش را خاموش كرده است.روز بعد هم به همین ترتیب مرتبا تماس می‌گرفتم اما گوشی كیانوش خاموش بود. به چند نفر از دوستانش زنگ زدیم، آن‌ها هم اظهار بی‌اطلاعی ‌كردند. احساس كردم چیزی را از ما مخفی می‌كنند. بالاخره از یكی از فامیل‌ها در تهران خواستیم تا به خوابگاه كیانوش برود و از او خبری بگیرد. به او گفته بودند از دیروز عصر كه بیرون رفته دیگر برنگشته است.

هر چند از همان ابتدا احتمال این را می‌دادم كه در جریان شلوغی‌های ‌تهران مشكلی برای كیانوش پیش آمده باشد،اما با تداوم بی‌خبری از وی دیگر به یقین رسیدم. از آن‌جا كه احساس كردم پرستو و كامران دختر و پسر بزرگم بهتر می‌‌توانند در تهران برای‌یافتن خبری از كیانوش پی‌گیری كنند و به جاهای‌مختلف سر بزنند صبح روز چهارشنبه آن‌ها را برای‌ یافتن خبری از كیانوش به تهران فرستادم.

بدترین حالتی كه می توانست برای ما متصور باشد زخمی شدن كیانوش بود. بنا بر این دختر و پسرم به محض رسیدن به تهران از آن‌جا كه شنیده بودند مجروحین تظاهرات روز دوشنبه میدان آزادی را به بیمارستان حضرت رسول برده‌اند به این بیمارستان رفتند. اما به آن‌ها اجازه ورود نداده و تنها لیستی از مجروحین را نشان‌شان داده بودند كه اسم كیانوش در آن نبود. با اصرار آنان جهت ملاقات با مجروحین به آن‌ها گفته بودند بیش‌تر مجروحین و همه‌ی‌ كشته‌شدگان را مأموران امنیتی طی دو روز اخیر از این بیمارستان منتقل كرده‌اند.

روز بعد به زندان اوین مراجعه كرده بودند. اما اسم كیانوش در بین اسامی ‌بازداشت شدگان نبود. از همان جا شنیده بودند كه به دلیل تعداد زیاد افراد دستگیر شده و كمبود جا، گروهی از آنان ‌را به بازداشتگاه كهریزك كه محل نگهداری معتادان به مواد مخدر است برده‌اند. این‌ها هم جمعه رفته بودند كهریزك و اسم و عكس كیانوش را به مأموران داده بودند، اما كیانوش آن‌جا هم نبود.

روزهای ‌بعد دادگاه انقلاب، كلانتری شاپور، حفاظت ناجا، پلیس امنیت و تمامی آن جاهایی كه امكان می‌دادند ممكن است حتی ‌یك نفر از بازداشتی‌های روز دوشنبه را به آن محل برده باشند سر زدند اما هیچ خبری از كیانوش نبود. در این بین كامران هر روز به زندان اوین مراجعه می‌كرده تا لیست جدید بازداشتی‌ها را چك كند.

این وضعیت تا سه‌شنبه ادامه داشت. من هم مرتباً با آن‌ها در تماس بودم. بعد از همه‌ی این جستجوها یكی از آشناها پیشنهاد می‌‌كند كه به پزشكی ‌قانونی هم سر بزنند.بالاخره صبح روز چهارشنبه سوم تیر ماه پسر و دخترم در مراجعه به پزشكی قانونی ‌تهران، پس از آنكه اسم كیانوش را در بین اسامی افراد كشته شده دارای مشخصات پیدا نمی‌كنند، سراغ تصاویر جان باختگان مجهول الهویه می روند و در میان آنها چهره غرق در خون كیانوش را شناسایی می کنند.

ظهر كه زنگ زدم. نه پرستو با من حرف زد و نه كامران. یكی‌ از اقوام‌مان كه همراه‌شان بود گفت نیستند. به فاصله‌ی كوتاهی دوباره زنگ زدم. این بار خانه همان فامیل‌مان بودند و گفت كه خوابیده‌اند. مطمئن بودم اتفاقی افتاده كه آن‌ها نمی‌خواهند با من حرف بزنند. عصر درمانده و مضطرب همراه دختر كوچكم در خانه نشسته بودیم كه چند نفر از زنان فامیل آمدند و بعد از سلام و احوال پرسی كوتاه بدون اینكه از كیانوش خبری بگیرند مشغول مرتب كردن منزل شدند. به دنبال آن‌ها افراد دیگری هم آمدند و خانه‌مان كم كم شلوغ شد.

همه ناراحت بودند. هر چه می‌پرسیدم چه شده كسی جواب نمی‌داد. ادعا می‌كردند به خاطر بی‌خبری از وضعیت كیانوش نگرانند. اما خودم می‌دانستم این‌‌ها نشانه‌ی خبرهای بد از كیانوش است. آن‌قدر اصرار و التماس كردم تا بالاخره گفتند كیانوش شهید شده است. آن‌ها گفتند اما من باور نكردم. هنوز هم برایم سخت است كه باور كنم. مرتب به كامران می‌‌گویم دوباره برو و در بین بازداشتی‌ها سراغ كیانوشم را بگیر.

از آن طرف كامران و پرستو در تهران با آن حال خراب دنبال مراحل قانونی تحویل جسد بودند. باید از طرف دادسرای جنایی اجازه تحویل جسد داده می‌شد. پنج‌شنبه مراجعه كرده بودند كه قاضی نبوده و موكول كردند به روز شنبه. در این بین دوباره رفته بودند پزشكی قانونی برای تشخیص هویت جسد. من آن‌جا حضور نداشتم اما با توجه به دلبستگی شدید و روابط عمیق عاطفی بین فرزندانم می‌توانم تصور كنم كه كامران و پرستو از دیدن جنازه برادرشان چه حالی داشته‌اند و چه لحظات دردناكی را گذرانده‌اند.

نهایتاً روز شنبه كه مجدداً می‌روند به دادسرای جنائی در خیابان 12 فروردین، پس از تنظیم شكایت نامه و درخواست تحویل جسد، قاضی كه با دیدن مدارك تحصیلی كیانوش متوجه می‌شود دانشجوی ارشد دانشگاه علم و صنعت بوده، ضمن اظهار تأسف دستور تحویل جسد را صادر می‌كند. مادر شهید کیانوش در رابطه با ویژگی‏های شخصیتی او می‏گوید:

«برجسته‌ترین خصوصیت كیانوش احساس مسئولیتی بود كه در مورد اعضای خانواده، افراد جامعه، دوست و آشنا داشت. این حس در مورد من، برادر و خواهرانش قوی‌تر عمل می‌‌كرد. طوری كه حاضر بود از كار خودش بگذرد و به خودش سخت بگیرد اما نگذارد كوچك‌ترین ناراحتی یا مشكلی برای ما به وجود آید. مطمئنا همین حس مسئولیت پذیری بوده كه كیانوش را به خیابان كشانده و در كنار مردم معترض قرار داده است.

فعالیت‌های اجتماعی‌اش هم ناشی از همین احساس مسئولیتی ‌بود كه در جامعه احساس می‌كرد. كیانوش از سال 78 عضو یك انجمن زیست محیطی بود و در این زمینه فعالیت می‌كرد. خودش شخصاً در برنامه‌ی پاكسازی پارك كوهستان كرمانشاه كیسه دست می‌گرفت و زباله‌ها را جمع آوری می‌كرد. بسیاری از درخت‌های پارك شهرك ظفر و شهرك پردیس كرمانشاه نهال‌هایش توسط كیانوش كاشته شده است.


نقاشی بسیار زیبا می‌‌كشید و نوازنده تنبور بود. این ساز را بدون رفتن به كلاس و تنها با گوش دادن به نوارهای ‌تنبور نوازی زنده یاد سیدخلیل عالی‌نژاد یاد گرفته بود.

كیانوش در تمام طول مدت تحصیلش در مدرسه جزو شاگردان نمونه بود. از هوش و استعداد بالایی برخوردار بود، بخصوص در ریاضیات. هر سال از طرف مدیران مدرسه به خاطر معدل بالایش مورد تشویق قرار می‌گرفت و لوح تقدیر دریافت می‌كرد. هنوز تقدیرنامه‌هایی راكه از مدرسه یا در المپیادهای علمی گرفته است دارم.

سال 81 با معدل بالا دیپلم گرفت و سال 82 در رشته‌ی مهندسی پتروشیمی دانشگاه رازی كرمانشاه پذیرفته شد. سال 86 هم به محض تمام كردن دوره لیسانس با رتبه‌ی بالا در آزمون كارشناسی ارشد قبول شد و برای ادامه‌ی تحصیل به تهران رفت.همین تابستان قرار بود با تحویل پروژه و انجام دفاعیه فوق لیسانسش را بگیرد اما...»

برگزاری مراسم بزرگداشت:
مادر داغدار کیانوش در مورد مراسم ترحیم فرزند شهیدش چنین میگوید :

«برای این که بهانه ای برای لغو مراسم سوگواری به دست مامورین داده نشود، مراسم خاكسپاری این عزیز صبج روز یكشنبه هفتم تیر ماه بدون اطلاع رسانی عمومی و تنها با حضور اقوام و دوستان و چند نفر از اساتید كیانوش كه از تهران آمده بودند برگزار شد. مراسم سوم و هفتم کیانوش هم با حضور دلگرم کننده ی مردم علی الخصوص جوانان در کرمانشاه برگزار شد.علاوه بر آن هم تا كنون چندین مراسم یادبود و تحصن اعتراضی هم از طرف دوستان كیانوش و دانشجویان دانشگاه علم و صنعت در تهران برگزار شده است.»

مراسم چهلم شهید کیانوش آسا ۱۵ مرداد ۱۳۸۸ با حضور هزاران تن از شهروندان کرمانشاهی در تالار عباسیه این شهر برگزار شد. بعد از پایان مراسم مردم با تجمع بر سر مزار کیانوش آسا با نواختن تنبور به همخوانی سرودهای آئینی اهل حق (یارسان) پرداختند.

در پایان مراسم هنگامی که برادر بزرگ کیانوش جهت تشکر از شرکت کنندگان مشغول سخنرانی‌ بود مزدوران رژیم با حمله به وی و دیگر شرکت کنندگان باعث ایجاد تشنج در مراسم شده و برای متفرق نمودن مردم معترض از گاز فلفل استفاده نمودند. همچنین بیش از ۱۰ نفر از شرکت کنندگان در این مراسم از جمله چند تن از بستگان کیانوش آسا توسط ماموران لباس شخصی بازداشت شدند.

یادش جاودان و راهش مستمر باد