ابلاغ
سایت کانون ابلاغ اندیشه های شریعتی

WWW.KANOONEBLAGH.ORG

.
آزادي، در دامن اسارت مي زايد، در زنجير رشد مي كند، از ستم تغذيه مي كند، با غصب بيدار مي شود. . . هان، اين سرنوشت آزادي است!
در حاشیه سفر و سخنان "قم"

«ولی فقیه در جامهء وحشت و هراس»

جنبش نوین ملی ایران راه خود را تا سرنگونی رژیم ولایت فقیه و جایگزینی آن با "جمهوری ایران" ادامه خواهد داد.
در این مسیر اندیشه شریعتی بعنوان "تنها" آلترناتیو اسلام ارتجاعی نقش آگاهی بخش خود راهمچنان ایفاء خواهد نمود…
ادامه مطلب »

بزرگ ‎ترین لغزش شریعتی تز «اسلام منهای آخوند» بود.


مجتبی مطهری فرزند مرتضی مطهری در مصاحبه با هفته نامه "پنجره" دیدگاهها و مبانی فکری شهید دکتر علی شریعتی را به نقد نشسته است. در ابتدای این مصاحبه ایشان بر رعایت "وجه علمی رفتار با شریعتی" اصرار خاصی دارد که البته اندکی پس از شروع گفتگو این "مراعات" فراموش میشود!
او همچون پدر خود با عناد و کینه خاصی از شریعتی سخن می گوید که چندان غیر طبیعی نمی باشد.
ایشان پس از ذکر "مدارج عالیه شریعتی!" میگوید: « ولي حقيقت اين است كه نميشود وی را يك اسلامشناس ناميد.... این‎که می‎گوییم دکتر شریعتی اسلام‎شناس نیست، یک واقعیت علمی و تخصصی است و صرفا از روی تعصب و جمود نیست.». و اضافه می کند: « شهيد مطهري معتقد بود دكتر شريعتي كه يك روشنفكر ديني است و با دنیای مدرن دقیقا آشنایی دارد، بايد با يك عالم بزرگ دینی و روحانی و يا يك نفر از مراجع، پيوند مستمري داشته باشد. نه فقط درباره شريعتي بلكه هر روشنفكر ديني که در این حوزه‎ها می‎خواهد ورود پیدا کند، بايد اين ارتباط را ايجاد و حفظ كند تا دچار لغزش و اشتباه نشود. »
براستی جای آن دارد که دنیا بر اینان بخندد. شریعتی که توانست اسلام را از حوزهای بسته و حجره های نم کشیده نجات داده و به میان مردم ببرد، اسلام را که تبدیل به عامل تحجر فکری و سلاح عوامفریبی توده ها گردیده بود، غبار گیری نموده و به مثابه عنصر آگاهی بخش به جامعه معرفی نماید، اینک به دلیل عدم رابطه با "یک روحانی یا یک نفر از مراجع" مورد نقد قرار می گیرد!
بسیار طبیعی است که "تز اسلام غیر فقهی" یا بزبان امروز "اسلام منهای فقاهت و ولایت" و به مفهوم سیاسی – اجتماعی آن " اسلام منهای ولایت فقیهی" به عنوان نقطه قوت اندیشه شریعتی، مورد عتاب و حمله ایدئولوگ نظام ولایت فقیهی قرار گیرد.
آقا زاده، در ادامه صحبتهای خود "طفلانه" ضمن تلاش در تخریب شریعتی و اندیشه او، به اصلی که فوقا اشاره کردیم، پرداخته و می گوید:
« مشكل روشنفكري دینی، توجه دقیق به تغییر در قالبگرايي دینی و نوگرايي آن است و معمولا کمتر به جوهر دين و ثبات آن توجه ميشود. اين نوگرايي و تغيير شكل و قالب، مبارك است. اما مشكل روشنفکران دینی و دكتر شريعتي اين بود كه با معارف اسلامي بهطور عميق آشنا نبودند. شهيد مطهري معتقد بود، هر حرف نويي را نميتوان مطرح كرد. فقط زيبا حرف زدن كافي نيست، خوب و سنجيده صحبت کردن و پخته صحبت كردن مهم است. اين دو بايد باهم جمع شوند. دكتر شريعتي بيش از اينكه پخته و دقيق صحبت كند، زيبا حرف ميزد.
دكتر شريعتي در نقد روحانيت، گاهي روحانيت را نفي و مسئله اسلام منهاي روحانيت را مطرح می‎كرد. در اين مورد هم نظر پدرم مثل نظر امام بود».
شریعتی در انجام رسالتی که بر عهده داشت، روحانیت را بعنوان اصلیترین عامل توده ها در کنار زورمندان و استثمارگران معرفی و افشا نمود. موفقیت او در این مسیر، از دوران حاکمیت ستمشاهی، داد و فغان مرتجعینی چون مطهری و معبودش "خمینی" را بر انگیخته بود و از همینروست که مطهری کوچک می گوید:
« شهید مطهری معتقد بود انحراف‎های چپ‎زدگی را دکتر شریعتی رواج داد. نه این‎که عامدانه این کار را انجام دهد بلکه ناخودآگاه مرتکب چنین خطایی شد. مارکسیست‎ها می‎گویند سرمایه، دین و دولت؛ دکتر شریعتی می‎گفت زر و زور و تزویر ».
او سپس به موضع "خمینی" که بیانگر عمق بغض و کینه دیکتاتور بزرگ قرن به معلم انقلاب ونیز وحشت او از پشتوانه عظیم مردمی شریعتی بود اشاره میکند:
« بزرگ‎ترین لغزش دکتر شریعتی هم تز «اسلام منهای آخوند» بود. برای همین حرف‎ها، امام کلمه «مرحوم» را خط زدند و در بیانیه انجمن اسلامی آمریکا گفتند «فقدان» دکتر شریعتی کافی است ... این تز که دکتر شریعتی آن را مطرح کرد، نظریه غلط و استعماری بود. امام شرایط آن روز را مناسب ندانستند. امام مصلحت نمی‎دانستند این مسایل مطرح شود. »
این که هم رژیم پهلوی و هم برخی از جناحهای روحانیت مشترکا خواستار تخریب و تضعیف شریعتی می بودند، موضوع قابل انکاری نیست و اسناد بدست آمده از ساواک نیز گویای این واقعیت هستند، در عین حال که طبیعتا ساواک و رژیم شاهنشاهی ایده حذف فیزیکی شریعتی را همواره دنبال می نمودند. اما، تمایل روحانیت به از بین رفتن شریعتی ( وشاید نیز خواست او در از بین برده شدن! شریعتی) موضوعی است که مجتبی مطهری با نقل قول از پدرش به نوعی بدان پرداخته است:
« شهید مطهری می‎گفت اگر شریعتی بیشتر زنده می‎ماند، شاید ضایعات بیشتری داشت. از بعضی جهات، این حکمت خدا بود که او را پیش خودش برد. از الطاف الهی بود. اگر می‎ماند شکاف بین روحانیت و طبقه روشنفکر بیشتر می‎شد. »!!
و اینک متن کامل این مصاحبه :

مهمترين نقد شهيد مطهري به آرا و عقايد دكتر شريعتي چه بود؟
اگر با ديد واقعبينانه به دكتر شريعتي نگاه كنیم، ميبينيم او در حوزههاي مختلفي مثل جامعهشناسي مذهبی، تاريخ تمدن، تاريخ اديان، تاریخ اسلام و مکاتب اجتماعی - سیاسی تحقيقها و پژوهش‎های خوب بسیاری انجام داده، ولي حقيقت اين است كه نميشود وی را يك اسلامشناس ناميد.

چرا؟
چون دايرةالمعارف اسلام و بهطور كلي اسلام، مجموعهاي از معارف و علوم اسلامي و انساني است. معارف انبياء، علوم انساني محسوب ميشود و صرفا علوم اسلامي نيست و به همين دليل، شايد تفكيك دانشكده الهيات و ادبيات درست نباشد. علوم اسلامي و علوم انساني جدا نيستند. پدرم ميگفت رشته من الهيات و علوم انساني است. در دايرهالمعارف اسلامي يا انساني، اسلام مجموعهاي از علوم از جمله فقه، اصول، تفسير، حديث، كلام، فلسفه، عرفان، جامعهشناسي، روانشناسي و ... است. كسي كه ميخواهد در اين حوزه حرف بزند، بايد بر اين معارف اشراف داشته باشد تا بتواند مسائل آن را حل كند. بنابراين اسلامشناسي جايگاهي است كه تا معارف و زيرمجموعههاي آن حل نشود و فرد تسلط كافي بر اين معارف نداشته باشد، نميتواند اسلامشناس باشد.
هر كس ميتواند در بعضي از اين رشتهها كه کلام جدید و حوزه تخصصي و علمياش هست، صحبت كند، اما نميتواند درباره همه علوم و معارف انسانی به اظهارنظر بپردازد. دليل نميشود كسي كه بر یک یا دو یا سه رشته در حوزه علوم انسانی تسلط دارد؛ درباره مجموعه معارف هم صاحب نظر باشد. نکته دیگر این‎که در معارف اسلامي، محور اصلي فقه و فقاهت است و اهميت ويژهاي دارد. به همين دليل، كساني كه در اين حوزهها تحصيل ميكنند و به روانشناسي تاریخ، حكمت يا عرفان علاقه دارند، معمولا ابتدا ادبيات و فقه و اصول را ميخوانند و سپس وارد رشته‎های مورد علاقه خود می‎شوند.
دكتر شريعتي يك روشنفكر ديني است. كسي كه تا حدي با معارف اسلامي آشنا بود و به اين علوم علاقه داشت؛ در غرب درس خوانده بود و فضای تحصیلی او الهام گرفته از غرب بود. ادبيات و معيارهاي جديد امروزي را ميشناخت و قصد داشت اسلام را با معيارهاي جديد، با لسان و ادبيات جديد، به دنيا و نسل حاضر معرفي كند. تعبير امروزياش ميشود نوگرايي. شهيد مطهري معتقد بود دكتر شريعتي كه يك روشنفكر ديني است و با دنیای مدرن دقیقا آشنایی دارد، بايد با يك عالم بزرگ دینی و روحانی و يا يك نفر از مراجع، پيوند مستمري داشته باشد. نه فقط درباره شريعتي بلكه هر روشنفكر ديني که در این حوزه‎ها می‎خواهد ورود پیدا کند، بايد اين ارتباط را ايجاد و حفظ كند تا دچار لغزش و اشتباه نشود.

مشكل دكتر شريعتي در حسينيه ارشاد و ماجراي اختلافهاي آن زمان سر همين مسائل بود؟
پدرم از ابتدای زماني‎كه در حسينيه ارشاد بود، ميگفت بايد از وجود دكتر شريعتي استفاده شود. معتقد بود اين پديده جديد، مبارك است، اما بايد تحت نظارت و هدايت روحانيت و روح سنت قرار بگيرد که دارای بصیرت و روشن‎بینی دینی نیز هستند و بايد از آن به نفع اسلام استفاده شود، اما به شرط آن‎که سخنرانی و آثار او تحت يك هیئت نظارتی علمی - که دارای تحصیلات عمیق حوزه‎ای هستند - قرار بگیرد.
مشكل روشنفكري دینی، توجه دقیق به تغییر در قالبگرايي دینی و نوگرايي آن است و معمولا کمتر به جوهر دين و ثبات آن توجه ميشود. اين نوگرايي و تغيير شكل و قالب، مبارك است. اما مشكل روشنفکران دینی و دكتر شريعتي اين بود كه با معارف اسلامي بهطور عميق آشنا نبودند. شهيد مطهري معتقد بود، هر حرف نويي را نميتوان مطرح كرد. فقط زيبا حرف زدن كافي نيست، خوب و سنجيده صحبت کردن و پخته صحبت كردن مهم است. اين دو بايد باهم جمع شوند. دكتر شريعتي بيش از اينكه پخته و دقيق صحبت كند، زيبا حرف ميزد.
شهيد مطهري معتقد بود خوشبيان صحبت كردن و خوش تقرير بودن نعمت بزرگي است به شرطي كه حرفهاي سنجيده و عمیق و پخته نیز بيان شود. جدایی روشنفکری دینی از روح سنت، ولایت، عرفان، شریعت، روحانیت و مرجعیت، برای جامعه آثار زیانباری به همراه دارد که باعث ميشود گاهي روشنفكري ديني به روشنفكري غربي تمايل پيدا كند و دچار لغزش‎ها و آسیب‎های جدی شود.

از اين مورد، مثالي هم در رفتار دكتر شريعتي سراغ داريد؟ دكتر شريعتي چه كرد كه فكر ميكنيد روشنفکري ديني به روشنفكري غربي نزديک شده است؟
مثلا دكتر شريعتي در نقد روحانيت، گاهي روحانيت را نفي و مسئله اسلام منهاي روحانيت را مطرح می‎كرد. در اين مورد هم نظر پدرم مثل نظر امام بود و ميگفت روحانيت مشكل دارد و بايد نقد شود، اما در ضمن شريفترين و پاكترين نهاد، روحانيت است، هيچ چيز نميتواند جاي روحانيت را بگيرد و دكتر شريعتي نبايد روحانيت را نفي ميكرد. نقد روحانيت بايد براي اصلاح و حفظ و بقاي روحانيت باشد، نه در نفي آن.
روحانيت درختي است كه ریشههاي محكمي دارد، البته گاهي اين درخت را آفت ميزند، اما براي دفع آفات كه نبايد ريشهها را قطع كرد. امام(ره) و شهید مطهری، روشنفكران ميگفتند روحانيت بايد نقد شود و اشكالي ندارد. اينها از فكر و رفتار متحجران رنج ميكشيدند، كساني كه با تحول، با تغییر، عقلانيت، عرفان، روح دين و زيباييهاي آن مخالف بودند. آن زمان در بین روشنفکران افرادی بودند كه روحانيت را با هدف نفي آن نقد ميكردند، نه براي اصلاح و تقويت اين نهاد شريف.

چه كساني مجازند روحانيت را نقد كنند؟
بهترين كساني كه ميتوانند اين وضعيت را تغيير دهند، روحانيت هستند. كسي كه خودش شيفته حوزه و روحانيت باشد و خودش جزو اين قشر باشد. خود روحانيت بايد این حوزه را نقد كند؛ كسي از بيرون نميتواند اين كار را كند و رفتار و گفتار شهيد مطهري و شهيد بهشتي و مقالههايي كه مراجع نوشتند، نشان ميدهد آنها معتقد بودند دانشگاهيان نميتوانند روحانيت را نقد كنند. اين كار به خود این نهادمقدس، عالمان دینی و مراجع مربوط ميشود. خود آن‎ها بايد حوزه را تكان دهند و تحول ايجاد كنند. پدرم حوزه را هم نقد ميكرد. ميگفت بايد در بحثها و درسهاي حوزه، مطالب جديد و مسايل روز وارد شود. حوزه بايد متحول شود. در عين حال معتقد بود اساس حوزه و روحانیت بايد حفظ شود.
نميشود حوزه را حذف کرد و به جای آن دانشگاهها را احیاء کرد. شهيد مطهري عبارت جالبي در كتاب «اسلامشناسي» دارد. ميگويد: «اسلامسرايي نه اسلام شناسي.» پدرم ميگفت که دكتر شريعتي اسلام را با ذوق و زيبايي و به صورت یک سوژه مطرح كرد، در حالی‎که اسلام یک موضوع معرفتی است. و بعد تفسيرهاي زيبايي از اسلام ارائه كرد. شهيد مطهري معتقد بود كار شريعتي مثل شرقشناسيهاي ويكتورهوگو، گوته و شاعران فرانسوی و آلمانی است که با همه علاقه به شرق، آن را نمی‎شناسند: اما شرق‎شناسی اقبال لاهوري، شرق شناسي واقعي است چون در آن زندگي كرده. اسلام موضوع شناخت و معرفت است. این معرفت، منابع معرفتی می‎خواهد؛ سوژه نيست. دکتر شریعتی مانند کار هوگو و گوته، اسلام را سوژه شعر قرار داد و شروع كرد به سرودن و سراييدن اسلام.
شهيد مطهري خيلي مؤدبانه براي دكتر شريعتي نوشت، برادر عزيز و بزرگوار اي‎كاش شما اسلام را از علوم، معارف و منابع اسلامي اصلي مي‎شناختيد و تفسير ميكرديد. انسان تا اين علوم را مطالعه نكند، كلاس درس و استاد را تجربه نكند، نميتواند به‎درستي اسلام را بشناسد. شما بدون اينكه به منابع اصیل اسلامي تكيه كنيد و تحصيلات دقيقي در اين حوزه داشته باشيد، صرفا اسلام را سوژه قرار دادید.
امروز هم يكي از دردها و مشكلات بزرگ جامعه ما اين است که به‎جاي اينكه افراد را نقد كنيم، نفي ميكنيم. اين مسئله براي يك جامعه زيانبار است. اگر سخن، پخته و در جايش مطرح شود، مخاطب به‎خوبي متوجه آن ميشود. گاهي سر كلاس‎ها دانشجويان ميپرسند، چگونه است که دكتر شريعتي اشتباه كرده؟ ميگويم بله، ملاصدرا، ابنسينا و... با آن عظمت، اشتباههايي هم مرتكب شدهاند. نوابغ هم گاهي اشتباه ميكنند. آن وقت شما چطور انتظار داريد شريعتي اشتباه نداشته باشد. با اين حرفها، دانشجو خاموش ميشود و آرام ميگيرد.
گاهي به‎دليل بعضي اشتباهها، ما افراد را نفي ميكنيم. بعضي به‎جاي نقد سخن به نفی سخنگو ميپردازند و به حديث مشهور «انظر الي ما قال و لاتنظر الي من قال» توجه نميكنند. كار درست و عقلاني اين است كه ما به نقد درست دكتر شريعتي بپردازيم، نه نفي او. مرحوم جعفري به فرزندش گفت تا كتاب «حج» شريعتي را نخواندي، حج نرو. دو نوع نگاه اشتباه درباره دكتر شريعتي وجود دارد. عدهاي او را اسطوره ميدانند، انگار او معصوم است و هرچه نوشته، وحي آسماني است. برخي هم ميگويند او انسان ملحد و لاديني است كه قصدش خیانت بوده است.
به‎عنوان مثال، غرب هم ايرادهايي دارد و هم خوبيهايي كه بهتر است همه آنها را كنار هم ببينيم و درست نگاه كنيم. مثلا اسلام با ليبراليسم سازگار نيست، ولي مفاهيم ليبراليستي در اسلام هست. اسلام با دموكراسي غربي اصلا سازگاري ندارد، ولي مفاهيم جمهوريت، مردم‎سالاری و آزادي در متن اسلام هست. به همين دليل حضرت امام گفتند «جمهوري اسلامي» نه يك كلمه كم و نه يك كلمه بيش. بازرگان ميگفت «جمهوري دموكراتيك» كه امام فرمودند اين حرف، مزخرف است. اين توهين است. مگر اسلام چيزي كم دارد كه از غرب چيزي بگيريم كه فرهنگمان زيباتر به نظر آيد؟ برخي فكر ميكنند اسلام، متضاد با ليبراليسم و سوسياليسم است، اينطور نيست.
مفهوم دموکراسی و مفاهيم سوسياليستي و ليبراليستي در اسلام هست، ولي اسلام با آنها كاملا تفاوت دارد. منظور امام(ره) اين بود كه چنين مفاهیمي در اسلام هست، نيازي نيست كه از غرب، این مفاهیم را بگيريم تا اسلام را زيباتر كنيم. این توهین به این دین بزرگ آسمانی است. از نشانههاي عدم احاطه دقیق بر اندیشه و تفکر اسلامی یکی همین است که اقبال لاهوری متفکر بزرگ اسلامی ختم دیانت را به‎جای ختم نبوت فرض کرده؛ در حالی‎که ختم دیانت به معني بينيازي از پيامبران است و اين حرف كاملا غلطي است. ختم نبوت به‎معنی این است که نیاز به دین جدید یا پیامبر جدید نیست، به این‎که اصلا نیاز به پیامبر یا دین نیست، دکتر شریعتی در برخي موارد مثل اقبال لاهوري حرف ميزد و تحت تأثير او بود. در نتيجه همين افكار، برخی روشنفکران مانند تقی‎زاده می‎گفتند اسلام به درد دنياي امروز نميخورد و دورهاش گذشته كه شهيد مطهري به آنها گفت اين بزرگترين اشتباه است. لذا روشنفکری و نوگرايي بايد براساس سنت و شريعت، عرفان و ولايت باشد و هر نوگرایی مفید نیست.
نوگرايي ضابطه و معيار دارد. به همين دليل، شهيد مطهري معتقد بود كسي مثل دكتر شريعتي بايد با روحانيت و حوزه سنت پيوند داشته باشد. متأسفانه عواملي مثل آقاي ميناچي در حسينيه ارشاد بودند كه نميگذاشتند اين ارتباط شكل بگيرد. شياطيني بودند كه ميخواستند ميان روشنفكر ديني و روحانيت، شكاف عميقي وجود داشته باشد. بعضي از آب گلآلود ماهی می‎گرفتند كه دانشگاه را مقابل روحانيت قرار دهند. البته نقش ساواک شاه نیز در این زمینه مؤثر بود.

نقش آقاي ميناچي در حسينيه ارشاد چه بود؟
ميناچي كسي بود كه در حسينيه ارشاد سعي كرد دكتر شريعتي را از روحانيت تفكيك كند و او را از اين فضا دور سازد. جلسههايي در هیئت مدیره حسينيه ارشاد شكل گرفت و قرار شد سخنرانيها تحت نظارت و هدایت افراد عالم عمیق و متخصص در معارف اسلامی باشد تا از هر گونه لغزش و انحراف مصون بماند.
متأسفانه ساواك از بيرون و دستهايي از داخل از جمله آقاي ميناچي نميخواستند حلقه ارتباط دكتر شريعتي و شهيد مطهري حفظ شود. از روحانيت خوش‎شان نميآمد. ميخواستند اين شكاف وجود داشته باشد. ظاهر و باطنشان يكي نبود. يكي از عواملی كه سبب شد شهيد مطهري از حسينيه ارشاد بيرون بيايد، همين اتفاقها و برخوردها بود. با اينكه شهيد مطهري سعه صدر عجيبي داشت. مثلا ميگفت مجتبي مينوي كه آدمي ديني نيست، اما بايد از او استفاده كرد. شهيد مطهري معتقد بود از هر انسان دانشمند پاک‎نهادی ميشود استفاده كرد. حتی با زيركي فهميد دستهايي پشت‎پرده هستند كه نميگذارند او با دكتر شريعتي رابطه برقرار كند.

ظاهرا چند نفر حق ويرايش داشتند. محمدرضا حكيمي هم جزو اين افراد بود؟
بله. مهندس بازرگان هم بود، اما جا زدند و مدتي بعد امضاهايشان را پس گرفتند. اينها تحت تأثير بعضي اتفاقها شانه خالي كردند و شهيد مطهري تنها ماند. البته پس از اين ماجراها انقلاب به‎سرعت پيروز شد و در واقع فرصتي هم براي بازخواني آثار شريعتي وجود نداشت. شهيد مطهري در ارديبهشت 1358 به شهادت رسيد و بقيه هم جا زدند. قرار بود كارهاي جدي روي آثار دكتر شريعتي انجام شود و سره را از ناسره جدا كنند. شهيد مطهري معتقد بود اسلامشناسي يك تخصص است؛ كسي كه تحصيل نكرده نميتواند برداشت درستي از دين داشته باشد. بحث ظاهر كراواتي و لباس و اين چيزها نيست. موضوع، عميقتر از این‎هاست. پدرم با اينكه به لباس روحاني علاقه داشت، اما تعصبی نسبت به آن نداشت و با مهندس بازرگان و افراد نهضت آزادي و روشنفکران رابطه داشت. این‎که می‎گوییم دکتر شریعتی اسلام‎شناس نیست، یک واقعیت علمی و تخصصی است و صرفا از روی تعصب و جمود نیست.
معارف غیبی و جوهره دین، ازلی و ابدی است و هیچ‎گاه تغییر نمی‎کند. زیرا به جنبه الوهیت آن بازمی‎گردد، اما دین از آن جهت که به انسان مربوط می‎شود و انسان، موجودی تابع شرایط است، و در اجتماع زندگی می‎کند نیاز دارد به تغییر شرایط اسلام. هم ثبات دارد و هم تغییر؛ در این مسائل، فقه ما هم سنتی و هم پویا است. شهید مطهری هم یک فرد عالم، عمیق، الهی و سنتی بود و هم کسی که جزو روشنفکران دینی محسوب می‎شد. الان ما به کسانی نیاز داریم که هم بر معارف اسلامی تسلط دقیق داشته باشند و هم دنیای غرب را بشناسند؛ با لسان و ادبیات جدید به تبیین معارف اسلامی و انسانی و نقد غرب بپردازند. این افراد می‎توانند دین را تفسیر و غرب را نقد کنند. ما نیاز داریم رابطه روحانیت و روشنفکری دینی و مؤلفه‎های آن را بشناسیم. روشنفکرهای دینی به جوهر دین و سنت و وجه‎الباقی دین توجه ندارند یا کمتر توجه دارند و متأسفانه روحانیت سنتی به عامل تغییر و تجدد در دین توجه ندارند. این دردی است که ما از هر دو طرف امروزه دچار آن هستیم.
آثار دکتر شریعتی یک روی زیبا دارد و یک روی زشت که قابل نقد دقیق است. باید جایگاه شریعتی و روشنفکری دینی را مشخص کنیم. برخی با روشنفکری دینی مخالفند و به همین دلیل دکتر شریعتی را نفی می‎کنند. در مقابل، عده‎ای به‎دلیل علاقه به روشنفکری، تجدد و معارف جدید، شریعتی و آثارش را بدون نقد و به‎صورت یک مجموعه خلل‎ناپذیر می‎پذیرند.
امروز هم مشکلات زمان دکتر شریعتی را داریم، بعضی از دانشگاهیان فلسفه و معارف اسلامی را نچشیده‎اند و استاد ندیده‎اند و ابتدا سراغ فلسفه غرب رفتند و به همین دلیل، فلسفه اسلامی را تحقیر می‎کنند. این درست نیست. ما اول باید فلسفه و معارف اسلامی خودمان را دقیق بشناسیم و بعد به تحصیل معارف غرب بپردازیم.
اقبال لاهوری هم چنین اشتباهی کرد، اما اقبال، روح معنوی و اشراقی داشت و رشته تخصصی او فلسفه بود. از این جهت بر دکتر شریعتی برتری بارزی دارد. این حالت‎ها تا حدی نقص‎های اقبال را جبران می‎کرد.

نگاه فانتزی و مستشرقی شریعتی به این دلیل نیست که خاستگاه روشنفکری‎اش در اصل، غیر دینی است؟این مسئله در نشست و برخاست و فضاهای روشنفکری غیردینی که شریعتی در آن قرار می‎گیرد، دیده می‎شود. با این نگاه دکتر شریعتی پسر مرحوم محمدتقی شریعتی هم که باشد، اما نقطه ورود ام به بحث، دینی نیست.
بله. نکته‎ای که شما می‎گویید درست است. شهید مطهری معتقد بود کسانی که به غرب می‎روند، اول باید معارف اسلامی را عمیق بخوانند و بعد به آن‎جا بروند. یادم هست که شهید مطهری به آقای خاتمی می‎گفت دیرتر به غرب برو، حالا زود است. شاید بعضی از این لغزش‎ها به همین دلیل است که بدون تسلط عمیق به معارف اسلامی به غرب رفتند. شهید مطهری معتقد است رفتن به غرب، پدیده مبارکی است. خودش همیشه می‎گفت: نقص من این است که زبان انگلیسی نمی‎دانم. آرزو دارم به غرب بروم و با اساتید غربی بحث کنم.
در اروپا و انگلستان برای ادیان و اسلام سخنرانی کنم. پدرم به ما می‎گفت روی زبان انگلیسی خیلی کار کنید. می‎گفت ترجمه خوب نیست، باید زبان خارجی بلد باشید که بتوانید از کتاب‎ها و زبان اصلی و ترجمه نشده استفاده کنید، ترجمه حق مطلب را ادا نمی‎کند و لطافت و زیبایی آن زبان را ندارد. گاهی اساتید اقتصاد به شهید مطهری می‎گفتند چیزهایی که شما درباره اقتصاد می‎گویید، ما هنوز به آن نرسیده‎ایم. انسان باهوشی بود، ولی می‎گفت باید کتاب‎ها را به زبان اصلی خواند. شکی نیست اگر پدرم زبان خارجی بلد بود، افق بزرگ‎تری جلو چشمش باز می‎شد.
لغزش‎های دکتر شریعتی ناخودآگاه بود. بی‎اختیار او به سمت روشنفکری غربی متمایل می‎شد و قصد و غرضی نداشت. برخی می‎گفتند دکتر شریعتی ملحد است و شیعه نیست، پدرم می‎گفت: این حرف‎ها مزخرف است. با این حرف‎ها آبروی دین را می‎بریم. دکتر شریعتی، مسلمان بود، مخلص بود و قصد خدمت داشت و نقص کارهایش این بود که با معارف اسلامی آشنایی کافی نداشت و نیز فضای تحصیلی‎اش در غرب دچار روشنفکری غربی شد. به همین دلیل حرف‎های نوگرایانه و زیبای او گاه توجه کمتری به سنت، روح و یا جوهر معارف دین داشت و بر مبنای آن استوار نبود. این‎جاست که او از دایره روشنفکری دینی خارج می‎شود و آثار و مقاله‎های شریعتی تنوع دارد و در حوزه‎های مختلفی از جمله اسلام‎شناسی است. برای نقد این آثار که در رشته‎های متفاوت است، باید همه وجوه شخصیتش را جامع ببینیم.
نمی‎شود به صورت کلی، یک جریان را با یک دید، نگاه کرد و آن را نفی کرد. این کار، غیرعقلانی و غیرمنطقی است. این کار طبقه فرهیخته جامعه را از اسلام فراری می‎دهد. معتقدم باید هم چهره دکتر شریعتی را نقادی کنیم و هم حق آثار او را ادا کنیم. شریعتی بت يا اسطوره نیست. گرایش‎های روشنفکری غربی او و لغزش‎هایش را هم باید در نظر بگیریم. برخی جوان‎های ما فکر می‎کنند شریعتی اصلا اشتباهی ندارد. پدرم می‎گفت اگر بخواهم شریعتی را نقد کنم، 10 حسن می‎نویسم و 15 عیب، و شما تحمل نمی‎کنید! یادم هست که می‎گفت طاقت این حرف‎ها را ندارید و بگذارید زمان بگذرد. خیلی چیزها با گذر زمان درست می‎شود. شهید مطهری می‎گفت اگر این چیزها را بنویسم، فریاد خیلی‎ها بلند می‎شود، ظرفیت بازگویی چنین مسائلی در حال حاضر وجود ندارد. آثار شریعتی هم جنبه مثبت دارد و هم جنبه منفی، هم حس و زیبایی دارد، هم نقص و زشتی. مجموعه شخصیت و نوشته‎ او باید در یک نگاه جامع و فراگیر دیده شود.

برخورد شهید مطهری با دکتر شریعتی چگونه بود؟
برخورد پدرم با شریعتی همراه با تسامح و تساهل بود. تسامح و تساهلی که معیار داشت و وارد اصول و اساس دین نمی‎شد. مثلا پدرم می‎گفت ظرفیت و استعداد دینی همه یکسان نیست، همه مردم نمی‎توانند والا باشند، اما هرکس به قدر دین‎داری خودش محترم است. اگر تسامح و تساهل به این معنا باشد، حرف درستی است. یا این‎که می‎گفت ما باید آزادی تفکر داشته باشیم، بعضی افراد اندیشه‎های غلطی دارند، اما ما باید تحمل کنیم نه از روی ضعف؛ بلکه به‎دلیل سعه وجودی، به آن‎ها بها بدهیم، مثل اهل کتاب؛ گاهی این مرزها با هم مخلوط می‎شود و باید مقدار و حدود تسامح و تساهل مشخص شود.

مرز تسامح و تساهل کجاست؟
جایی‎که پای حق و حقیقت وسط بیاید. وقتی حرف از حقیقت دین شد، شهید مطهری از موقعیت و آبرویش نترسید و با صراحت، عقیده‎اش را بیان کرد. این فکر را نکرد که اگر حرف‎های تند بزنم، دیگر روشنفکر دینی محسوب نمی‎شوم و میان این جماعت، جایگاهم به خطر می‎افتد. آیت‎ا... خزعلی می‎گفت به امام گفتیم موضع‎گیری بسیار تندی نسبت به مسئله سلمان رشدی دارید و شما که میان مسیحیان هم عزیز هستید آبروی‎تان می‎رود، شأن‎تان پایین می‎آید. امام حرفی زدند که رنگ از چهره چند نفر از آقایان پرید. گفتند: آبروی قرآن، آبروی پیغمبر(ص) در خطر است، آبروی من مقابل این‎ها چه ارزشی دارد. جایی‎که حرف از حق و حقیقت است امام برای خودش بهایی قایل نیست. شهید مطهری تا جایی‎که مسئله حق خدا و پیغمبر(ص) و قرآن مطرح نباشد، با روشنفکران دینی همراه است، اما وقتی تحریف قرآن و پیغمبر(ص) مطرح می‎شود دیگر مماشات نمی‎کند. از همین‎جا از شریعتی جدا شد.
روحانیت دینی همان‎طور که جاذبه وسیع دارد، در بعضی جاها دافعه هم دارد. در مورد شریعتی، همین امروز هم اظهارنظرهای متفاوتی وجود دارد. دکتر شریعتی نه اسطوره است و نه عامل بیگانه! بلکه یک متفکر و جامعه‎شناس دینی است.

اما امام نظر قاطعی نسبت به دکتر شریعتی داشتند؛ مثلا کلمه مرحوم را پیش از اسم شریعتی خط زدند. چرا امام جواب تز «اسلام منهای آخوند» را چند سال بعد و پس از فوت شریعتی می‎دهند. چرا زمان حیات دکتر شریعتی امام موضع‎گیری رسمی له یا علیه او نکردند؟
این تز که دکتر شریعتی آن را مطرح کرد، نظریه غلط و استعماری بود. امام شرایط آن روز را مناسب ندانستند. امام مصلحت نمی‎دانستند این مسایل مطرح شود. مطمئنا اگر عمر امام بیش از این بود، چنین مسایلی را هم طرح و بررسی می‎کردند. شهید مطهری هم همین‎طور. او هم در کتاب «نهضت‎های اسلامی» گفت در نقد دکتر شریعتی مطالبی دارم که نمی‎خواهم منتشر کنم. او هم، زمان را مناسب نمی‎دانست. شهید مطهری معتقد بود انحراف‎های چپ‎زدگی را دکتر شریعتی رواج داد. نه این‎که عامدانه این کار را انجام دهد بلکه ناخودآگاه مرتکب چنین خطایی شد. مارکسیست‎ها می‎گویند سرمایه، دین و دولت؛ دکتر شریعتی می‎گفت زر و زور و تزویر. و حتی جوانی که در جامعه‎شناسی، نظریه‎های مارکسیستی را می‎خواند و سخنان دکتر شریعتی را هم می‎شنید، با خود می‎گفت چقدر میان این‎ها ارتباط وجود دارد. از همین‎جا، مسلمان چپ‎زده به‎وجود آمد. حتی «مجاهدین خلق» و گروه «فرقان» هم تحت تأثیر بعضی از افکار چپ‎زده شریعتی بودند.

شهید مطهری به سمت دکتر شریعتی گرایش پیدا کرد یا دکتر شریعتی دنبال ایشان رفت؟
ابتدا برای این‎که از شریعتی به‎نفع اسلام استفاده شود، شهید مطهری به‎دنبال دکتر شریعتی رفت ولی بعد که اختلاف‎ها پیش آمد و میناچی نگذاشت ارتباط خوبی با هم برقرار کنند، شهید مطهری از این جریان جدا شد و گفت اگر شریعتی بخواهد بدون نظر ما و روحانیت ادامه دهد با او موافق نیستیم و راه‎مان را جدا می‎کنیم. پدرم پیش‎بینی می‎کرد که دکتر شریعتی بدون هدایت روحانیت و افراد دین‎شناس در معارف اسلامی، دچار لغزش می‎شود. بزرگ‎ترین لغزش دکتر شریعتی هم تز «اسلام منهای آخوند» بود. برای همین حرف‎ها، امام کلمه «مرحوم» را خط زدند و در بیانیه انجمن اسلامی آمریکا گفتند «فقدان» دکتر شریعتی کافی است.
این اتفاق نشان می‎دهد امام(ره) در باطن، خیلی از شریعتی ناراحت است. امام اظهارنظر تندی کردند و گفتند کسانی که به شیخ بهایی و علامه مجلسی حمله کردند، نمی‎فهمند! دکتر شریعتی می‎گفت ما به بوعلی سینا نیاز نداریم، به ابوذر نیاز داریم، اما شهید مطهری می‎گوید نه، آقای روشنفکر! ما هم به ابوذر نیاز داریم، هم به بوعلی سینا. بینش او بیشتر با دید جامعه‎شناسی غالب بود. اشتباه او این بود که مسایل را از دید تاریخ و جامعه‎شناسی حل می‎کرد و انقلاب را از نظر اجتماعی تحلیل می‎کرد و از ابعاد دیگر غافل می‎شد. با این‎که علاقه شدیدی به معارف اسلامی داشت، می‎خواست خدمت کند، دلسوز دین بود و پدر بزرگوار شریفی داشت، ولی متأسفانه نتوانست از این حلقه مبارک به‎خوبی استفاده کند.
دکتر شریعتی به‎جای نقد روحانیت، روحانیت را نفی کرد که البته وی نفس پاکی داشت، به همین دلیل آثارش را برای ویرایش و نقد، به پدرم سپرد. شهید مطهری می‎گفت اگر شریعتی بیشتر زنده می‎ماند، شاید ضایعات بیشتری داشت. از بعضی جهات، این حکمت خدا بود که او را پیش خودش برد. از الطاف الهی بود. اگر می‎ماند شکاف بین روحانیت و طبقه روشنفکر بیشتر می‎شد. یک عده شیاطین، این وسط مشکل درست می‎کردند، مریض روحی بودند و از این شکاف و جدایی سود می‎بردند و این مسئله روانی در جدایی انداختن به علم و دین - دین و عقل - دین و نصر - نیز مؤثر است.

ولی جریان فکریاي که دنبال حرف‎های دکتر شریعتی شکل گرفت، به‎نظر شما چگونه ارزیابی می‎شود؛ به‎ویژه در مقایسه با افکار سروش؟
البته مسأله دکتر سروش، خود یک بحث مستقلی طلب می‎کند؛ در عین‎حال بین دکتر سروش و دکتر شریعتی شباهت‎های زیادی وجود دارد. هرچند این‎ها دقیقا مثل هم نیستند بدین معنی که دکتر سروش دقیقا همین اشتباه دکتر شریعتی را مرتکب شد: در عین‎حال، شخصیت سروش و آثار وی نیز جنبه‎های مثبت و منفی بسیاری دارد. از نظر اینجانب شخصیت دکتر شریعتی و آثار وی را بایستی با نگاهی همه‎جانبه و با سعه وجودی خاص دید. وی یک متفکر جامعه‎شناسی و پژوهشگر تمدن و ادیان و تاریخ است. برخی از آثار او در زمینه تاریخ اسلام و تاریخ تمدن و ادیان و یا کتاب حج و یا کتاب فاطمه(س) است که نسبتا آثار مفیدی هستند. اما آثار وی در زمینه اسلام‎شناسی و تبیین و تفسیر اسلام بایستی دقیقا مورد نقد دقیق و بررسی قرار گیرد، زیرا لغزش‎ها و اشتباهات فراوانی دارد. هرچند وی با نگاهی ویژه و نواندیشی، افرادی را به اسلام جذب کرد، اما در عین‎حال به‎خاطر عدم اطلاع دقیق و احاطه بر معارف اسلامی، در آثارش نقص‎های جدی راه یافت که تأثیر سوء نیز بر مخاطبان او گذاشت. لذا شریعتی و شخصیت او را بایستی در زیبایی و زشتی، توأم با هم نگاه کرد.

منبع: هفته نامه پنجره