بزرگ ترین لغزش شریعتی تز «اسلام منهای آخوند» بود.
مجتبی مطهری فرزند مرتضی مطهری در مصاحبه با هفته نامه "پنجره" دیدگاهها و مبانی فکری شهید دکتر علی شریعتی را به نقد نشسته است. در ابتدای این مصاحبه ایشان بر رعایت "وجه علمی رفتار با شریعتی" اصرار خاصی دارد که البته اندکی پس از شروع گفتگو این "مراعات" فراموش میشود!
ایشان پس از ذکر "مدارج عالیه شریعتی!" میگوید: « ولي حقيقت اين است كه نميشود وی را يك اسلامشناس ناميد.... اینکه میگوییم دکتر شریعتی اسلامشناس نیست، یک واقعیت علمی و تخصصی است و صرفا از روی تعصب و جمود نیست.». و اضافه می کند: « شهيد مطهري معتقد بود دكتر شريعتي كه يك روشنفكر ديني است و با دنیای مدرن دقیقا آشنایی دارد، بايد با يك عالم بزرگ دینی و روحانی و يا يك نفر از مراجع، پيوند مستمري داشته باشد. نه فقط درباره شريعتي بلكه هر روشنفكر ديني که در این حوزهها میخواهد ورود پیدا کند، بايد اين ارتباط را ايجاد و حفظ كند تا دچار لغزش و اشتباه نشود. »
براستی جای آن دارد که دنیا بر اینان بخندد. شریعتی که توانست اسلام را از حوزهای بسته و حجره های نم کشیده نجات داده و به میان مردم ببرد، اسلام را که تبدیل به عامل تحجر فکری و سلاح عوامفریبی توده ها گردیده بود، غبار گیری نموده و به مثابه عنصر آگاهی بخش به جامعه معرفی نماید، اینک به دلیل عدم رابطه با "یک روحانی یا یک نفر از مراجع" مورد نقد قرار می گیرد!
بسیار طبیعی است که "تز اسلام غیر فقهی" یا بزبان امروز "اسلام منهای فقاهت و ولایت" و به مفهوم سیاسی – اجتماعی آن " اسلام منهای ولایت فقیهی" به عنوان نقطه قوت اندیشه شریعتی، مورد عتاب و حمله ایدئولوگ نظام ولایت فقیهی قرار گیرد.
آقا زاده، در ادامه صحبتهای خود "طفلانه" ضمن تلاش در تخریب شریعتی و اندیشه او، به اصلی که فوقا اشاره کردیم، پرداخته و می گوید:
« مشكل روشنفكري دینی، توجه دقیق به تغییر در قالبگرايي دینی و نوگرايي آن است و معمولا کمتر به جوهر دين و ثبات آن توجه ميشود. اين نوگرايي و تغيير شكل و قالب، مبارك است. اما مشكل روشنفکران دینی و دكتر شريعتي اين بود كه با معارف اسلامي بهطور عميق آشنا نبودند. شهيد مطهري معتقد بود، هر حرف نويي را نميتوان مطرح كرد. فقط زيبا حرف زدن كافي نيست، خوب و سنجيده صحبت کردن و پخته صحبت كردن مهم است. اين دو بايد باهم جمع شوند. دكتر شريعتي بيش از اينكه پخته و دقيق صحبت كند، زيبا حرف ميزد.
دكتر شريعتي در نقد روحانيت، گاهي روحانيت را نفي و مسئله اسلام منهاي روحانيت را مطرح میكرد. در اين مورد هم نظر پدرم مثل نظر امام بود».
شریعتی در انجام رسالتی که بر عهده داشت، روحانیت را بعنوان اصلیترین عامل توده ها در کنار زورمندان و استثمارگران معرفی و افشا نمود. موفقیت او در این مسیر، از دوران حاکمیت ستمشاهی، داد و فغان مرتجعینی چون مطهری و معبودش "خمینی" را بر انگیخته بود و از همینروست که مطهری کوچک می گوید:
« شهید مطهری معتقد بود انحرافهای چپزدگی را دکتر شریعتی رواج داد. نه اینکه عامدانه این کار را انجام دهد بلکه ناخودآگاه مرتکب چنین خطایی شد. مارکسیستها میگویند سرمایه، دین و دولت؛ دکتر شریعتی میگفت زر و زور و تزویر ».
او سپس به موضع "خمینی" که بیانگر عمق بغض و کینه دیکتاتور بزرگ قرن به معلم انقلاب ونیز وحشت او از پشتوانه عظیم مردمی شریعتی بود اشاره میکند:
« بزرگترین لغزش دکتر شریعتی هم تز «اسلام منهای آخوند» بود. برای همین حرفها، امام کلمه «مرحوم» را خط زدند و در بیانیه انجمن اسلامی آمریکا گفتند «فقدان» دکتر شریعتی کافی است ... این تز که دکتر شریعتی آن را مطرح کرد، نظریه غلط و استعماری بود. امام شرایط آن روز را مناسب ندانستند. امام مصلحت نمیدانستند این مسایل مطرح شود. »
این که هم رژیم پهلوی و هم برخی از جناحهای روحانیت مشترکا خواستار تخریب و تضعیف شریعتی می بودند، موضوع قابل انکاری نیست و اسناد بدست آمده از ساواک نیز گویای این واقعیت هستند، در عین حال که طبیعتا ساواک و رژیم شاهنشاهی ایده حذف فیزیکی شریعتی را همواره دنبال می نمودند. اما، تمایل روحانیت به از بین رفتن شریعتی ( وشاید نیز خواست او در از بین برده شدن! شریعتی) موضوعی است که مجتبی مطهری با نقل قول از پدرش به نوعی بدان پرداخته است:
« شهید مطهری میگفت اگر شریعتی بیشتر زنده میماند، شاید ضایعات بیشتری داشت. از بعضی جهات، این حکمت خدا بود که او را پیش خودش برد. از الطاف الهی بود. اگر میماند شکاف بین روحانیت و طبقه روشنفکر بیشتر میشد. »!!
و اینک متن کامل این مصاحبه :
مهمترين نقد شهيد مطهري به آرا و عقايد دكتر شريعتي چه بود؟
اگر با ديد واقعبينانه به دكتر شريعتي نگاه كنیم، ميبينيم او در حوزههاي مختلفي مثل جامعهشناسي مذهبی، تاريخ تمدن، تاريخ اديان، تاریخ اسلام و مکاتب اجتماعی - سیاسی تحقيقها و پژوهشهای خوب بسیاری انجام داده، ولي حقيقت اين است كه نميشود وی را يك اسلامشناس ناميد.
چرا؟
چون دايرةالمعارف اسلام و بهطور كلي اسلام، مجموعهاي از معارف و علوم اسلامي و انساني است. معارف انبياء، علوم انساني محسوب ميشود و صرفا علوم اسلامي نيست و به همين دليل، شايد تفكيك دانشكده الهيات و ادبيات درست نباشد. علوم اسلامي و علوم انساني جدا نيستند. پدرم ميگفت رشته من الهيات و علوم انساني است. در دايرهالمعارف اسلامي يا انساني، اسلام مجموعهاي از علوم از جمله فقه، اصول، تفسير، حديث، كلام، فلسفه، عرفان، جامعهشناسي، روانشناسي و ... است. كسي كه ميخواهد در اين حوزه حرف بزند، بايد بر اين معارف اشراف داشته باشد تا بتواند مسائل آن را حل كند. بنابراين اسلامشناسي جايگاهي است كه تا معارف و زيرمجموعههاي آن حل نشود و فرد تسلط كافي بر اين معارف نداشته باشد، نميتواند اسلامشناس باشد.
هر كس ميتواند در بعضي از اين رشتهها كه کلام جدید و حوزه تخصصي و علمياش هست، صحبت كند، اما نميتواند درباره همه علوم و معارف انسانی به اظهارنظر بپردازد. دليل نميشود كسي كه بر یک یا دو یا سه رشته در حوزه علوم انسانی تسلط دارد؛ درباره مجموعه معارف هم صاحب نظر باشد. نکته دیگر اینکه در معارف اسلامي، محور اصلي فقه و فقاهت است و اهميت ويژهاي دارد. به همين دليل، كساني كه در اين حوزهها تحصيل ميكنند و به روانشناسي تاریخ، حكمت يا عرفان علاقه دارند، معمولا ابتدا ادبيات و فقه و اصول را ميخوانند و سپس وارد رشتههای مورد علاقه خود میشوند.
دكتر شريعتي يك روشنفكر ديني است. كسي كه تا حدي با معارف اسلامي آشنا بود و به اين علوم علاقه داشت؛ در غرب درس خوانده بود و فضای تحصیلی او الهام گرفته از غرب بود. ادبيات و معيارهاي جديد امروزي را ميشناخت و قصد داشت اسلام را با معيارهاي جديد، با لسان و ادبيات جديد، به دنيا و نسل حاضر معرفي كند. تعبير امروزياش ميشود نوگرايي. شهيد مطهري معتقد بود دكتر شريعتي كه يك روشنفكر ديني است و با دنیای مدرن دقیقا آشنایی دارد، بايد با يك عالم بزرگ دینی و روحانی و يا يك نفر از مراجع، پيوند مستمري داشته باشد. نه فقط درباره شريعتي بلكه هر روشنفكر ديني که در این حوزهها میخواهد ورود پیدا کند، بايد اين ارتباط را ايجاد و حفظ كند تا دچار لغزش و اشتباه نشود.
مشكل دكتر شريعتي در حسينيه ارشاد و ماجراي اختلافهاي آن زمان سر همين مسائل بود؟
پدرم از ابتدای زمانيكه در حسينيه ارشاد بود، ميگفت بايد از وجود دكتر شريعتي استفاده شود. معتقد بود اين پديده جديد، مبارك است، اما بايد تحت نظارت و هدايت روحانيت و روح سنت قرار بگيرد که دارای بصیرت و روشنبینی دینی نیز هستند و بايد از آن به نفع اسلام استفاده شود، اما به شرط آنکه سخنرانی و آثار او تحت يك هیئت نظارتی علمی - که دارای تحصیلات عمیق حوزهای هستند - قرار بگیرد.
مشكل روشنفكري دینی، توجه دقیق به تغییر در قالبگرايي دینی و نوگرايي آن است و معمولا کمتر به جوهر دين و ثبات آن توجه ميشود. اين نوگرايي و تغيير شكل و قالب، مبارك است. اما مشكل روشنفکران دینی و دكتر شريعتي اين بود كه با معارف اسلامي بهطور عميق آشنا نبودند. شهيد مطهري معتقد بود، هر حرف نويي را نميتوان مطرح كرد. فقط زيبا حرف زدن كافي نيست، خوب و سنجيده صحبت کردن و پخته صحبت كردن مهم است. اين دو بايد باهم جمع شوند. دكتر شريعتي بيش از اينكه پخته و دقيق صحبت كند، زيبا حرف ميزد.
شهيد مطهري معتقد بود خوشبيان صحبت كردن و خوش تقرير بودن نعمت بزرگي است به شرطي كه حرفهاي سنجيده و عمیق و پخته نیز بيان شود. جدایی روشنفکری دینی از روح سنت، ولایت، عرفان، شریعت، روحانیت و مرجعیت، برای جامعه آثار زیانباری به همراه دارد که باعث ميشود گاهي روشنفكري ديني به روشنفكري غربي تمايل پيدا كند و دچار لغزشها و آسیبهای جدی شود.
از اين مورد، مثالي هم در رفتار دكتر شريعتي سراغ داريد؟ دكتر شريعتي چه كرد كه فكر ميكنيد روشنفکري ديني به روشنفكري غربي نزديک شده است؟
مثلا دكتر شريعتي در نقد روحانيت، گاهي روحانيت را نفي و مسئله اسلام منهاي روحانيت را مطرح میكرد. در اين مورد هم نظر پدرم مثل نظر امام بود و ميگفت روحانيت مشكل دارد و بايد نقد شود، اما در ضمن شريفترين و پاكترين نهاد، روحانيت است، هيچ چيز نميتواند جاي روحانيت را بگيرد و دكتر شريعتي نبايد روحانيت را نفي ميكرد. نقد روحانيت بايد براي اصلاح و حفظ و بقاي روحانيت باشد، نه در نفي آن.
روحانيت درختي است كه ریشههاي محكمي دارد، البته گاهي اين درخت را آفت ميزند، اما براي دفع آفات كه نبايد ريشهها را قطع كرد. امام(ره) و شهید مطهری، روشنفكران ميگفتند روحانيت بايد نقد شود و اشكالي ندارد. اينها از فكر و رفتار متحجران رنج ميكشيدند، كساني كه با تحول، با تغییر، عقلانيت، عرفان، روح دين و زيباييهاي آن مخالف بودند. آن زمان در بین روشنفکران افرادی بودند كه روحانيت را با هدف نفي آن نقد ميكردند، نه براي اصلاح و تقويت اين نهاد شريف.
چه كساني مجازند روحانيت را نقد كنند؟
بهترين كساني كه ميتوانند اين وضعيت را تغيير دهند، روحانيت هستند. كسي كه خودش شيفته حوزه و روحانيت باشد و خودش جزو اين قشر باشد. خود روحانيت بايد این حوزه را نقد كند؛ كسي از بيرون نميتواند اين كار را كند و رفتار و گفتار شهيد مطهري و شهيد بهشتي و مقالههايي كه مراجع نوشتند، نشان ميدهد آنها معتقد بودند دانشگاهيان نميتوانند روحانيت را نقد كنند. اين كار به خود این نهادمقدس، عالمان دینی و مراجع مربوط ميشود. خود آنها بايد حوزه را تكان دهند و تحول ايجاد كنند. پدرم حوزه را هم نقد ميكرد. ميگفت بايد در بحثها و درسهاي حوزه، مطالب جديد و مسايل روز وارد شود. حوزه بايد متحول شود. در عين حال معتقد بود اساس حوزه و روحانیت بايد حفظ شود.
نميشود حوزه را حذف کرد و به جای آن دانشگاهها را احیاء کرد. شهيد مطهري عبارت جالبي در كتاب «اسلامشناسي» دارد. ميگويد: «اسلامسرايي نه اسلام شناسي.» پدرم ميگفت که دكتر شريعتي اسلام را با ذوق و زيبايي و به صورت یک سوژه مطرح كرد، در حالیکه اسلام یک موضوع معرفتی است. و بعد تفسيرهاي زيبايي از اسلام ارائه كرد. شهيد مطهري معتقد بود كار شريعتي مثل شرقشناسيهاي ويكتورهوگو، گوته و شاعران فرانسوی و آلمانی است که با همه علاقه به شرق، آن را نمیشناسند: اما شرقشناسی اقبال لاهوري، شرق شناسي واقعي است چون در آن زندگي كرده. اسلام موضوع شناخت و معرفت است. این معرفت، منابع معرفتی میخواهد؛ سوژه نيست. دکتر شریعتی مانند کار هوگو و گوته، اسلام را سوژه شعر قرار داد و شروع كرد به سرودن و سراييدن اسلام.
شهيد مطهري خيلي مؤدبانه براي دكتر شريعتي نوشت، برادر عزيز و بزرگوار ايكاش شما اسلام را از علوم، معارف و منابع اسلامي اصلي ميشناختيد و تفسير ميكرديد. انسان تا اين علوم را مطالعه نكند، كلاس درس و استاد را تجربه نكند، نميتواند بهدرستي اسلام را بشناسد. شما بدون اينكه به منابع اصیل اسلامي تكيه كنيد و تحصيلات دقيقي در اين حوزه داشته باشيد، صرفا اسلام را سوژه قرار دادید.
امروز هم يكي از دردها و مشكلات بزرگ جامعه ما اين است که بهجاي اينكه افراد را نقد كنيم، نفي ميكنيم. اين مسئله براي يك جامعه زيانبار است. اگر سخن، پخته و در جايش مطرح شود، مخاطب بهخوبي متوجه آن ميشود. گاهي سر كلاسها دانشجويان ميپرسند، چگونه است که دكتر شريعتي اشتباه كرده؟ ميگويم بله، ملاصدرا، ابنسينا و... با آن عظمت، اشتباههايي هم مرتكب شدهاند. نوابغ هم گاهي اشتباه ميكنند. آن وقت شما چطور انتظار داريد شريعتي اشتباه نداشته باشد. با اين حرفها، دانشجو خاموش ميشود و آرام ميگيرد.
گاهي بهدليل بعضي اشتباهها، ما افراد را نفي ميكنيم. بعضي بهجاي نقد سخن به نفی سخنگو ميپردازند و به حديث مشهور «انظر الي ما قال و لاتنظر الي من قال» توجه نميكنند. كار درست و عقلاني اين است كه ما به نقد درست دكتر شريعتي بپردازيم، نه نفي او. مرحوم جعفري به فرزندش گفت تا كتاب «حج» شريعتي را نخواندي، حج نرو. دو نوع نگاه اشتباه درباره دكتر شريعتي وجود دارد. عدهاي او را اسطوره ميدانند، انگار او معصوم است و هرچه نوشته، وحي آسماني است. برخي هم ميگويند او انسان ملحد و لاديني است كه قصدش خیانت بوده است.
بهعنوان مثال، غرب هم ايرادهايي دارد و هم خوبيهايي كه بهتر است همه آنها را كنار هم ببينيم و درست نگاه كنيم. مثلا اسلام با ليبراليسم سازگار نيست، ولي مفاهيم ليبراليستي در اسلام هست. اسلام با دموكراسي غربي اصلا سازگاري ندارد، ولي مفاهيم جمهوريت، مردمسالاری و آزادي در متن اسلام هست. به همين دليل حضرت امام گفتند «جمهوري اسلامي» نه يك كلمه كم و نه يك كلمه بيش. بازرگان ميگفت «جمهوري دموكراتيك» كه امام فرمودند اين حرف، مزخرف است. اين توهين است. مگر اسلام چيزي كم دارد كه از غرب چيزي بگيريم كه فرهنگمان زيباتر به نظر آيد؟ برخي فكر ميكنند اسلام، متضاد با ليبراليسم و سوسياليسم است، اينطور نيست.
مفهوم دموکراسی و مفاهيم سوسياليستي و ليبراليستي در اسلام هست، ولي اسلام با آنها كاملا تفاوت دارد. منظور امام(ره) اين بود كه چنين مفاهیمي در اسلام هست، نيازي نيست كه از غرب، این مفاهیم را بگيريم تا اسلام را زيباتر كنيم. این توهین به این دین بزرگ آسمانی است. از نشانههاي عدم احاطه دقیق بر اندیشه و تفکر اسلامی یکی همین است که اقبال لاهوری متفکر بزرگ اسلامی ختم دیانت را بهجای ختم نبوت فرض کرده؛ در حالیکه ختم دیانت به معني بينيازي از پيامبران است و اين حرف كاملا غلطي است. ختم نبوت بهمعنی این است که نیاز به دین جدید یا پیامبر جدید نیست، به اینکه اصلا نیاز به پیامبر یا دین نیست، دکتر شریعتی در برخي موارد مثل اقبال لاهوري حرف ميزد و تحت تأثير او بود. در نتيجه همين افكار، برخی روشنفکران مانند تقیزاده میگفتند اسلام به درد دنياي امروز نميخورد و دورهاش گذشته كه شهيد مطهري به آنها گفت اين بزرگترين اشتباه است. لذا روشنفکری و نوگرايي بايد براساس سنت و شريعت، عرفان و ولايت باشد و هر نوگرایی مفید نیست.
نوگرايي ضابطه و معيار دارد. به همين دليل، شهيد مطهري معتقد بود كسي مثل دكتر شريعتي بايد با روحانيت و حوزه سنت پيوند داشته باشد. متأسفانه عواملي مثل آقاي ميناچي در حسينيه ارشاد بودند كه نميگذاشتند اين ارتباط شكل بگيرد. شياطيني بودند كه ميخواستند ميان روشنفكر ديني و روحانيت، شكاف عميقي وجود داشته باشد. بعضي از آب گلآلود ماهی میگرفتند كه دانشگاه را مقابل روحانيت قرار دهند. البته نقش ساواک شاه نیز در این زمینه مؤثر بود.
نقش آقاي ميناچي در حسينيه ارشاد چه بود؟
ميناچي كسي بود كه در حسينيه ارشاد سعي كرد دكتر شريعتي را از روحانيت تفكيك كند و او را از اين فضا دور سازد. جلسههايي در هیئت مدیره حسينيه ارشاد شكل گرفت و قرار شد سخنرانيها تحت نظارت و هدایت افراد عالم عمیق و متخصص در معارف اسلامی باشد تا از هر گونه لغزش و انحراف مصون بماند.
متأسفانه ساواك از بيرون و دستهايي از داخل از جمله آقاي ميناچي نميخواستند حلقه ارتباط دكتر شريعتي و شهيد مطهري حفظ شود. از روحانيت خوششان نميآمد. ميخواستند اين شكاف وجود داشته باشد. ظاهر و باطنشان يكي نبود. يكي از عواملی كه سبب شد شهيد مطهري از حسينيه ارشاد بيرون بيايد، همين اتفاقها و برخوردها بود. با اينكه شهيد مطهري سعه صدر عجيبي داشت. مثلا ميگفت مجتبي مينوي كه آدمي ديني نيست، اما بايد از او استفاده كرد. شهيد مطهري معتقد بود از هر انسان دانشمند پاکنهادی ميشود استفاده كرد. حتی با زيركي فهميد دستهايي پشتپرده هستند كه نميگذارند او با دكتر شريعتي رابطه برقرار كند.
ظاهرا چند نفر حق ويرايش داشتند. محمدرضا حكيمي هم جزو اين افراد بود؟
بله. مهندس بازرگان هم بود، اما جا زدند و مدتي بعد امضاهايشان را پس گرفتند. اينها تحت تأثير بعضي اتفاقها شانه خالي كردند و شهيد مطهري تنها ماند. البته پس از اين ماجراها انقلاب بهسرعت پيروز شد و در واقع فرصتي هم براي بازخواني آثار شريعتي وجود نداشت. شهيد مطهري در ارديبهشت 1358 به شهادت رسيد و بقيه هم جا زدند. قرار بود كارهاي جدي روي آثار دكتر شريعتي انجام شود و سره را از ناسره جدا كنند. شهيد مطهري معتقد بود اسلامشناسي يك تخصص است؛ كسي كه تحصيل نكرده نميتواند برداشت درستي از دين داشته باشد. بحث ظاهر كراواتي و لباس و اين چيزها نيست. موضوع، عميقتر از اینهاست. پدرم با اينكه به لباس روحاني علاقه داشت، اما تعصبی نسبت به آن نداشت و با مهندس بازرگان و افراد نهضت آزادي و روشنفکران رابطه داشت. اینکه میگوییم دکتر شریعتی اسلامشناس نیست، یک واقعیت علمی و تخصصی است و صرفا از روی تعصب و جمود نیست.
معارف غیبی و جوهره دین، ازلی و ابدی است و هیچگاه تغییر نمیکند. زیرا به جنبه الوهیت آن بازمیگردد، اما دین از آن جهت که به انسان مربوط میشود و انسان، موجودی تابع شرایط است، و در اجتماع زندگی میکند نیاز دارد به تغییر شرایط اسلام. هم ثبات دارد و هم تغییر؛ در این مسائل، فقه ما هم سنتی و هم پویا است. شهید مطهری هم یک فرد عالم، عمیق، الهی و سنتی بود و هم کسی که جزو روشنفکران دینی محسوب میشد. الان ما به کسانی نیاز داریم که هم بر معارف اسلامی تسلط دقیق داشته باشند و هم دنیای غرب را بشناسند؛ با لسان و ادبیات جدید به تبیین معارف اسلامی و انسانی و نقد غرب بپردازند. این افراد میتوانند دین را تفسیر و غرب را نقد کنند. ما نیاز داریم رابطه روحانیت و روشنفکری دینی و مؤلفههای آن را بشناسیم. روشنفکرهای دینی به جوهر دین و سنت و وجهالباقی دین توجه ندارند یا کمتر توجه دارند و متأسفانه روحانیت سنتی به عامل تغییر و تجدد در دین توجه ندارند. این دردی است که ما از هر دو طرف امروزه دچار آن هستیم.
آثار دکتر شریعتی یک روی زیبا دارد و یک روی زشت که قابل نقد دقیق است. باید جایگاه شریعتی و روشنفکری دینی را مشخص کنیم. برخی با روشنفکری دینی مخالفند و به همین دلیل دکتر شریعتی را نفی میکنند. در مقابل، عدهای بهدلیل علاقه به روشنفکری، تجدد و معارف جدید، شریعتی و آثارش را بدون نقد و بهصورت یک مجموعه خللناپذیر میپذیرند.
امروز هم مشکلات زمان دکتر شریعتی را داریم، بعضی از دانشگاهیان فلسفه و معارف اسلامی را نچشیدهاند و استاد ندیدهاند و ابتدا سراغ فلسفه غرب رفتند و به همین دلیل، فلسفه اسلامی را تحقیر میکنند. این درست نیست. ما اول باید فلسفه و معارف اسلامی خودمان را دقیق بشناسیم و بعد به تحصیل معارف غرب بپردازیم.
اقبال لاهوری هم چنین اشتباهی کرد، اما اقبال، روح معنوی و اشراقی داشت و رشته تخصصی او فلسفه بود. از این جهت بر دکتر شریعتی برتری بارزی دارد. این حالتها تا حدی نقصهای اقبال را جبران میکرد.
نگاه فانتزی و مستشرقی شریعتی به این دلیل نیست که خاستگاه روشنفکریاش در اصل، غیر دینی است؟این مسئله در نشست و برخاست و فضاهای روشنفکری غیردینی که شریعتی در آن قرار میگیرد، دیده میشود. با این نگاه دکتر شریعتی پسر مرحوم محمدتقی شریعتی هم که باشد، اما نقطه ورود ام به بحث، دینی نیست.
بله. نکتهای که شما میگویید درست است. شهید مطهری معتقد بود کسانی که به غرب میروند، اول باید معارف اسلامی را عمیق بخوانند و بعد به آنجا بروند. یادم هست که شهید مطهری به آقای خاتمی میگفت دیرتر به غرب برو، حالا زود است. شاید بعضی از این لغزشها به همین دلیل است که بدون تسلط عمیق به معارف اسلامی به غرب رفتند. شهید مطهری معتقد است رفتن به غرب، پدیده مبارکی است. خودش همیشه میگفت: نقص من این است که زبان انگلیسی نمیدانم. آرزو دارم به غرب بروم و با اساتید غربی بحث کنم.
در اروپا و انگلستان برای ادیان و اسلام سخنرانی کنم. پدرم به ما میگفت روی زبان انگلیسی خیلی کار کنید. میگفت ترجمه خوب نیست، باید زبان خارجی بلد باشید که بتوانید از کتابها و زبان اصلی و ترجمه نشده استفاده کنید، ترجمه حق مطلب را ادا نمیکند و لطافت و زیبایی آن زبان را ندارد. گاهی اساتید اقتصاد به شهید مطهری میگفتند چیزهایی که شما درباره اقتصاد میگویید، ما هنوز به آن نرسیدهایم. انسان باهوشی بود، ولی میگفت باید کتابها را به زبان اصلی خواند. شکی نیست اگر پدرم زبان خارجی بلد بود، افق بزرگتری جلو چشمش باز میشد.
لغزشهای دکتر شریعتی ناخودآگاه بود. بیاختیار او به سمت روشنفکری غربی متمایل میشد و قصد و غرضی نداشت. برخی میگفتند دکتر شریعتی ملحد است و شیعه نیست، پدرم میگفت: این حرفها مزخرف است. با این حرفها آبروی دین را میبریم. دکتر شریعتی، مسلمان بود، مخلص بود و قصد خدمت داشت و نقص کارهایش این بود که با معارف اسلامی آشنایی کافی نداشت و نیز فضای تحصیلیاش در غرب دچار روشنفکری غربی شد. به همین دلیل حرفهای نوگرایانه و زیبای او گاه توجه کمتری به سنت، روح و یا جوهر معارف دین داشت و بر مبنای آن استوار نبود. اینجاست که او از دایره روشنفکری دینی خارج میشود و آثار و مقالههای شریعتی تنوع دارد و در حوزههای مختلفی از جمله اسلامشناسی است. برای نقد این آثار که در رشتههای متفاوت است، باید همه وجوه شخصیتش را جامع ببینیم.
نمیشود به صورت کلی، یک جریان را با یک دید، نگاه کرد و آن را نفی کرد. این کار، غیرعقلانی و غیرمنطقی است. این کار طبقه فرهیخته جامعه را از اسلام فراری میدهد. معتقدم باید هم چهره دکتر شریعتی را نقادی کنیم و هم حق آثار او را ادا کنیم. شریعتی بت يا اسطوره نیست. گرایشهای روشنفکری غربی او و لغزشهایش را هم باید در نظر بگیریم. برخی جوانهای ما فکر میکنند شریعتی اصلا اشتباهی ندارد. پدرم میگفت اگر بخواهم شریعتی را نقد کنم، 10 حسن مینویسم و 15 عیب، و شما تحمل نمیکنید! یادم هست که میگفت طاقت این حرفها را ندارید و بگذارید زمان بگذرد. خیلی چیزها با گذر زمان درست میشود. شهید مطهری میگفت اگر این چیزها را بنویسم، فریاد خیلیها بلند میشود، ظرفیت بازگویی چنین مسائلی در حال حاضر وجود ندارد. آثار شریعتی هم جنبه مثبت دارد و هم جنبه منفی، هم حس و زیبایی دارد، هم نقص و زشتی. مجموعه شخصیت و نوشته او باید در یک نگاه جامع و فراگیر دیده شود.
برخورد شهید مطهری با دکتر شریعتی چگونه بود؟
برخورد پدرم با شریعتی همراه با تسامح و تساهل بود. تسامح و تساهلی که معیار داشت و وارد اصول و اساس دین نمیشد. مثلا پدرم میگفت ظرفیت و استعداد دینی همه یکسان نیست، همه مردم نمیتوانند والا باشند، اما هرکس به قدر دینداری خودش محترم است. اگر تسامح و تساهل به این معنا باشد، حرف درستی است. یا اینکه میگفت ما باید آزادی تفکر داشته باشیم، بعضی افراد اندیشههای غلطی دارند، اما ما باید تحمل کنیم نه از روی ضعف؛ بلکه بهدلیل سعه وجودی، به آنها بها بدهیم، مثل اهل کتاب؛ گاهی این مرزها با هم مخلوط میشود و باید مقدار و حدود تسامح و تساهل مشخص شود.
مرز تسامح و تساهل کجاست؟
جاییکه پای حق و حقیقت وسط بیاید. وقتی حرف از حقیقت دین شد، شهید مطهری از موقعیت و آبرویش نترسید و با صراحت، عقیدهاش را بیان کرد. این فکر را نکرد که اگر حرفهای تند بزنم، دیگر روشنفکر دینی محسوب نمیشوم و میان این جماعت، جایگاهم به خطر میافتد. آیتا... خزعلی میگفت به امام گفتیم موضعگیری بسیار تندی نسبت به مسئله سلمان رشدی دارید و شما که میان مسیحیان هم عزیز هستید آبرویتان میرود، شأنتان پایین میآید. امام حرفی زدند که رنگ از چهره چند نفر از آقایان پرید. گفتند: آبروی قرآن، آبروی پیغمبر(ص) در خطر است، آبروی من مقابل اینها چه ارزشی دارد. جاییکه حرف از حق و حقیقت است امام برای خودش بهایی قایل نیست. شهید مطهری تا جاییکه مسئله حق خدا و پیغمبر(ص) و قرآن مطرح نباشد، با روشنفکران دینی همراه است، اما وقتی تحریف قرآن و پیغمبر(ص) مطرح میشود دیگر مماشات نمیکند. از همینجا از شریعتی جدا شد.
روحانیت دینی همانطور که جاذبه وسیع دارد، در بعضی جاها دافعه هم دارد. در مورد شریعتی، همین امروز هم اظهارنظرهای متفاوتی وجود دارد. دکتر شریعتی نه اسطوره است و نه عامل بیگانه! بلکه یک متفکر و جامعهشناس دینی است.
اما امام نظر قاطعی نسبت به دکتر شریعتی داشتند؛ مثلا کلمه مرحوم را پیش از اسم شریعتی خط زدند. چرا امام جواب تز «اسلام منهای آخوند» را چند سال بعد و پس از فوت شریعتی میدهند. چرا زمان حیات دکتر شریعتی امام موضعگیری رسمی له یا علیه او نکردند؟
این تز که دکتر شریعتی آن را مطرح کرد، نظریه غلط و استعماری بود. امام شرایط آن روز را مناسب ندانستند. امام مصلحت نمیدانستند این مسایل مطرح شود. مطمئنا اگر عمر امام بیش از این بود، چنین مسایلی را هم طرح و بررسی میکردند. شهید مطهری هم همینطور. او هم در کتاب «نهضتهای اسلامی» گفت در نقد دکتر شریعتی مطالبی دارم که نمیخواهم منتشر کنم. او هم، زمان را مناسب نمیدانست. شهید مطهری معتقد بود انحرافهای چپزدگی را دکتر شریعتی رواج داد. نه اینکه عامدانه این کار را انجام دهد بلکه ناخودآگاه مرتکب چنین خطایی شد. مارکسیستها میگویند سرمایه، دین و دولت؛ دکتر شریعتی میگفت زر و زور و تزویر. و حتی جوانی که در جامعهشناسی، نظریههای مارکسیستی را میخواند و سخنان دکتر شریعتی را هم میشنید، با خود میگفت چقدر میان اینها ارتباط وجود دارد. از همینجا، مسلمان چپزده بهوجود آمد. حتی «مجاهدین خلق» و گروه «فرقان» هم تحت تأثیر بعضی از افکار چپزده شریعتی بودند.
شهید مطهری به سمت دکتر شریعتی گرایش پیدا کرد یا دکتر شریعتی دنبال ایشان رفت؟
ابتدا برای اینکه از شریعتی بهنفع اسلام استفاده شود، شهید مطهری بهدنبال دکتر شریعتی رفت ولی بعد که اختلافها پیش آمد و میناچی نگذاشت ارتباط خوبی با هم برقرار کنند، شهید مطهری از این جریان جدا شد و گفت اگر شریعتی بخواهد بدون نظر ما و روحانیت ادامه دهد با او موافق نیستیم و راهمان را جدا میکنیم. پدرم پیشبینی میکرد که دکتر شریعتی بدون هدایت روحانیت و افراد دینشناس در معارف اسلامی، دچار لغزش میشود. بزرگترین لغزش دکتر شریعتی هم تز «اسلام منهای آخوند» بود. برای همین حرفها، امام کلمه «مرحوم» را خط زدند و در بیانیه انجمن اسلامی آمریکا گفتند «فقدان» دکتر شریعتی کافی است.
این اتفاق نشان میدهد امام(ره) در باطن، خیلی از شریعتی ناراحت است. امام اظهارنظر تندی کردند و گفتند کسانی که به شیخ بهایی و علامه مجلسی حمله کردند، نمیفهمند! دکتر شریعتی میگفت ما به بوعلی سینا نیاز نداریم، به ابوذر نیاز داریم، اما شهید مطهری میگوید نه، آقای روشنفکر! ما هم به ابوذر نیاز داریم، هم به بوعلی سینا. بینش او بیشتر با دید جامعهشناسی غالب بود. اشتباه او این بود که مسایل را از دید تاریخ و جامعهشناسی حل میکرد و انقلاب را از نظر اجتماعی تحلیل میکرد و از ابعاد دیگر غافل میشد. با اینکه علاقه شدیدی به معارف اسلامی داشت، میخواست خدمت کند، دلسوز دین بود و پدر بزرگوار شریفی داشت، ولی متأسفانه نتوانست از این حلقه مبارک بهخوبی استفاده کند.
دکتر شریعتی بهجای نقد روحانیت، روحانیت را نفی کرد که البته وی نفس پاکی داشت، به همین دلیل آثارش را برای ویرایش و نقد، به پدرم سپرد. شهید مطهری میگفت اگر شریعتی بیشتر زنده میماند، شاید ضایعات بیشتری داشت. از بعضی جهات، این حکمت خدا بود که او را پیش خودش برد. از الطاف الهی بود. اگر میماند شکاف بین روحانیت و طبقه روشنفکر بیشتر میشد. یک عده شیاطین، این وسط مشکل درست میکردند، مریض روحی بودند و از این شکاف و جدایی سود میبردند و این مسئله روانی در جدایی انداختن به علم و دین - دین و عقل - دین و نصر - نیز مؤثر است.
ولی جریان فکریاي که دنبال حرفهای دکتر شریعتی شکل گرفت، بهنظر شما چگونه ارزیابی میشود؛ بهویژه در مقایسه با افکار سروش؟
البته مسأله دکتر سروش، خود یک بحث مستقلی طلب میکند؛ در عینحال بین دکتر سروش و دکتر شریعتی شباهتهای زیادی وجود دارد. هرچند اینها دقیقا مثل هم نیستند بدین معنی که دکتر سروش دقیقا همین اشتباه دکتر شریعتی را مرتکب شد: در عینحال، شخصیت سروش و آثار وی نیز جنبههای مثبت و منفی بسیاری دارد. از نظر اینجانب شخصیت دکتر شریعتی و آثار وی را بایستی با نگاهی همهجانبه و با سعه وجودی خاص دید. وی یک متفکر جامعهشناسی و پژوهشگر تمدن و ادیان و تاریخ است. برخی از آثار او در زمینه تاریخ اسلام و تاریخ تمدن و ادیان و یا کتاب حج و یا کتاب فاطمه(س) است که نسبتا آثار مفیدی هستند. اما آثار وی در زمینه اسلامشناسی و تبیین و تفسیر اسلام بایستی دقیقا مورد نقد دقیق و بررسی قرار گیرد، زیرا لغزشها و اشتباهات فراوانی دارد. هرچند وی با نگاهی ویژه و نواندیشی، افرادی را به اسلام جذب کرد، اما در عینحال بهخاطر عدم اطلاع دقیق و احاطه بر معارف اسلامی، در آثارش نقصهای جدی راه یافت که تأثیر سوء نیز بر مخاطبان او گذاشت. لذا شریعتی و شخصیت او را بایستی در زیبایی و زشتی، توأم با هم نگاه کرد.
منبع: هفته نامه پنجره