ابلاغ
سایت کانون ابلاغ اندیشه های شریعتی

WWW.KANOONEBLAGH.ORG

.
آزادي، در دامن اسارت مي زايد، در زنجير رشد مي كند، از ستم تغذيه مي كند، با غصب بيدار مي شود. . . هان، اين سرنوشت آزادي است!
در حاشیه سفر و سخنان "قم"

«ولی فقیه در جامهء وحشت و هراس»

جنبش نوین ملی ایران راه خود را تا سرنگونی رژیم ولایت فقیه و جایگزینی آن با "جمهوری ایران" ادامه خواهد داد.
در این مسیر اندیشه شریعتی بعنوان "تنها" آلترناتیو اسلام ارتجاعی نقش آگاهی بخش خود راهمچنان ایفاء خواهد نمود…
ادامه مطلب »

اسناد سخن می گویند

نامه مرتضی پسنديده برادر خمينی به وی در تاريخ ۱۵ مرداد ۱۳۶۲

نامه ای که متن کامل آن ذیلا "باز نشر" میشود، قبلا بارها در جراید وسایتهای مختلف منتشر شده است. این نامه توسط مرتضی پسندیده خطاب به برادرش خمینی در انتقاد به عملکردهای او و نظامش در سال 1362 نوشته و منتشر گردید. انگیزه باز نشر این سند از سوی "ابلاغ"، مشارکت در رفع برخی شبهات و باز شناساندن چهره واقعی خمینی، بنیانگذار حاکمیت مطلقه ولایت فقیه، به آن دسته از هم میهنانی است که امروزه در چارچوب "جنبش نوین مردمی" بپاخاسته و با تقدیم صدها شهید، تحمل زندان و شکنجه و در مقابله با "سرکوب حد اکثر"، مصمم هستند تا دستگاه ولایت فقیه را در هم شکسته و ایران زمین را چنگال این نظام قرون وسطائی رها ساخته و حاکمیت مردمی را در آن مسقر سازند.

طبیعتا، بسیاری از فرازهای این نامه مورد تایید ما نمی باشد، در عین حال این سند در مجموع تاییدی "مشخص و بی ابهام" بر افشاگریهای نیروهای مقاومت انقلابی که حتی قبل از تشکیل "جمهوری اسلامی" صدای "دیکتاتوری" را شنیدند و شجاعانه در افشای آن بپاخاستند. "شهدا"ی این مقاومت عظیم یکی پس از دیگری بر ماهیت ضد ملی نظام ولایت فقیه "شهادت" دادند. در اشاره به این جنایات است که مرتضی پسندیده در نامه خود می نویسد: « این همه خونها ریخته شد، اینهمه جنایات وقوع پیدا کرد که از ذکر آن به خود میلرزم...»

امروز، "اصلاح طلبان" نمی بینند - که از نظر ما نمی خواهند ببینند - که انحرافات "نظام" مربوط به "این فرد و یا آن یکی دیگر" نیست. فساد و تباهی و "تقلب"، که در کشور ما جاری گشته است، از فردای به حاکمیت رسیدن خمینی و نظام ولائی اش! آغاز گردید. پسندیده به این نکته اشاره درستی دارد: « روزی که دستور دادید همه صندوقها را به نام علی آقا خامنه ای باز کنند...»

خمینی، به مثابه تبلور "تشیع صفوی" اولین مسبب ویرانی میهن ما می باشد. نمی توان خواهان "آزادی و نظام دموکراتیک" در ایران بود، و خمینی را "امام" ! نامید. عمر دیکتاتوری مذهبی در ایران نه بیست ساله که سی و یک ساله است.

اکنون رژیم ولایت فقیه وارد آخرین مرحله سرنگونی خود شده است، مبنای تضمین پیروزی در این مرحله، رفع شبهات باقی مانده و تحکیم نمودن پایه آگاهی های اجتماعی به مثابه مولد نیروی بازدارنده در تولد "استبدادی دیگر" و به یغما رفتن جنبش مردمی می باشد.

متن نامه مرتضی پسنديده به خمينی:

ناله ها از هر سو به گوش می رسد و نفرينش به ارباب عمايم عالمی را گرفته است. براساس آنچه هر روز مشاهده می کنيم و آن چيزهايی که به گوش ما ميرسد و خودمان احيانا در جريان آن قرار می گیریم، مردم هر ساعت دست به آسمان دارند و آرزوی بازگشت اوضاع گذشته را می کنند.

آيا اين ناله ها را شما می شنويد؟ يا ماشاالله با حصاری که دور شما کشيده اند، شما هم حکايت آن چوپان را داريد که گرگ به گله اش زده بود ولی او بی خبر مشغول دوشيدن ميش مورد علاقه اش بود و هيچ از جای نجنبيد تا لحظه ای که گرگ سراغ خودش آمد. اول ميش او را به پنجه ای دريد بعد هم خودش را...

روزی که در خمین و به دستور حزب جمهوری و با تمهید و توطئه ای که گمان ندارم بدور از اطلاع شما بوده، عمامه از سر من کشیدند و از هیچ اهانتی ابا نکردند، من ذره ای گلایه نکردم، که روزگار جدمان پیش چشم بود.

روزی که آن سید بیچاره را که فقط قصد خدمت داشت و خود شما صد بار گفته بود بد که از فرزند به من نزدیکتر است، با آن افتضاح از رياست جمهوری خلع کردند و یک بدبخت بد عاقبت را که اداره یک کاروانسرا هم از عهده اش برنمی آید به ریاست جمهوری این مملکت بزرگ و معتبر تعیین کردند، به شما گفتم این شیاطین قصد دیگری دارند و می خواهند از این عروسک برای اجرای مقاصد خود استفاده کنند.

اما شما به جای گوش دادن به این حرفهای مصلحانه رو در هم کردید و حتی حرمت برادر بزرگ را هم رعایت ننمودید. من که مثل عقیل بن ابوطالب مال و جا و مقام نخواسته بودم که شما حکم به داغ کردن دلم دادید و سر پیری اهانتی به من روا داشتید که در زمان شاه هم کسی جرات اعمال آن را نداشت.

روزی که دستور دادید همه صندوقها را به نام علی آقا خامنه ای باز کنند، من و دو سه آدم دلسوز که حداقل یکیشان، یعنی شیخ علی آقا تهرانی بیست سال شاگرد خاص و مورد محبت شما بود، به شما نوشتیم که این انتخاب ایران را بر باد میدهد، گوش نکردید وحالا میبینید آنچه نباید میدیدید.

این همه خونها ریخته شد، اینهمه جنایات وقوع پیدا کرد که از ذکر آن به خود میلرزم که مبادا قطره ای از این خونها به سبب اخوت (برادری) من و شما دامن مرا بگیرد، فقط برای اینکه شما به جای گوش سپردن به آنها که هم به اسلام و هم به ایران علاقه مند بودند، گوش به شیاطین دادید.

شما چگونه بر مسند ولایت مینشینید؟ به آدمهای بدنامی مثل رفسنجانی و مشکینی و صانعی و جلادانی مثل آن شیخ بدکاره گیلانی و موسوی تبریزی و دهها و دهها آدم خبیث و بد عهد را قدرت و مقام می دهید، آنوقت سادات عالیقدری را مثل حاج آقا حسن قمی، سبط آن افتخار ازلی تشیع، حاج آقا حسین قمی طاب ثراه و آقای حاج سید کاظم شریعتمداری، مرجع بر حق شیعه مولا علی را به آن خفت خانه نشین می کنید و مرجعیت را از آنها سلب می کنید، از آنها که خود با اشک و ناله های من بیست سال پیش حکم مرجعیت شما را امضا کردند و به شاه دادند تا از آزار و توهین به شما ممانعت شود.

شما خود بهتر از هر کسی می دانید که من از ابتدا با مداخله روحانیون در امور کشوری و لشگری مخالف بودم و به شما گفتم وقتی ما مصدر کار شویم اگر کارها مطابق خواست مردم نباشد همه نفرت متوجه ما خواهد شد و در نهایت اسلام ضرر خواهد دید .

آیا امروز نتیجه ای بجز این حاصل شده است؟ این مردمی که در راه اسلام از جان می گذشتند و در زمان شاه از فکلی و بازاری و دانشجو و زن، شعایر دینی را محترم میداشتند، امروز نه به دین توجهی دارند و نه برای شعایر دینی ارزشی قایلند. آنها می گویند اگر دین این است که اولیا جمهوری اسلامی اعمال می کنند بهتر است ما کافر باشیم و اصلا اسم مسلمان روی ما نباشد.

با سیاستهای غلط جمعی منبری و مدرس که از اداره خانه خودشان هم عاجزند، امروز ایران به نهایت ذلت و خواری در دنیا افتاده است. حتی یک دوست برای ما باقی نمانده است. من با چند روحانی شیعه پاکستانی اخیراحرف میزدم آنها از وضع ایران گریه می کردند و می گفتند در کشور ما سابق شیعه مقام و ارزشی داشت ولی حالا ما تا اسم تشیع را می آوریم، می گویند لابد مثل ایران.

آقای حاج آقا صدر به من می گفت مردم لبنان، که در غیبت آقا موسی صدر چشم به ایران داشتند امروز خیلی از ایران زده شده اند. این چه معنا دارد که ما اسلحه از اسراییل بخریم و بعد از جنگ با اسراییل و تحریر جنوب لبنان سخن بگوییم.

بنده در مورد جنگ و مسایل آن حرف نمی زنم که خود مثنوی هفتاد من کاغذ است، فقط می گویم آیا به گوش شما نمی رسد که بعضی از نور چشمیها چه دست اندازیها به بیت المال مسلمین به اسم و جنگ و کمک به جنگ زدگان کرده اند.

بیش از ۳ ماه است بنده برای دیدن شما وقت خواسته ام ولی دفتر شما مرتب می گویند وقت ندارید. آنوقت هر روز ملای فلان ده و دادستان بهمان قصبه را به حضور می پذیرید. چون لابد به جز مدح و ثنا نمیگویند و بدبختانه شاید چون خداوند تبارک به من لسان مداحی نداده حتی باید از برادر خود محروم بمانم.

بنده گمان دارم که با ارسال این نامه لابد تضییقات و گرفتاریها برای ما بیشتر خواهد شد ولی چون چند روزی است که حس می کنم هر لحظه ممکن است که حق تعالی آرزویم را اجابت کند و اجازه ترک این جهنم فانی را عنایت فرماید، لذا به عنوان وصیت یا توصیه و یا خداحافظی برادری با برادرش این جملات را نوشتم.

شما وصیت نامه می نویسید و برای خود جانشین تعیین می کنید پس چرا یکباره اسمش را نمی گذارید سلطنت اسلامی به جای جمهوری، مگر رسول اکرم جانشین توی وصیت نامه تعیین کرد؟ بجز اینکه مولا علی را که معصوم و منتخب الهی بود به مردم عرضه داشت. شما کدام معصوم را در اطرافتان می بینید؟ شیخ علی منتظری را که به انداه یک مدرس ساده هم قدرت درک و فهم ندارد؟ شیخ علی مشکینی را که کراهت نفس او کاملا از منظرش هویداست ؟بله کدام معصوم را دیده اید؟

۱۴ قرن مردم تشخیص می دادند که کدام مرجع اعظم است و کدام یک از علما قابل احترام و اعتماد.

حال روزنامه ها یک روزه یک شیخ را آیه العظمی می کنند و دیگری را افقه الفقها.

آن شیخ گیلانی جلاد آیت الله می شود و دسته دسته ثقه الاسلام و حجه الاسلام از کارخانه حکومتی بیرون می آید.

اسمش را هم گذاشته اند حکومت جمهوری اسلامی، و مسرورید که حکم خدا را در زمین اجرا کرده اید؟

خوشا به سعادت آنها که همان روزهای نخست رفتند و این روزها را ندیدند.

من نیز دیر و زود می روم تنها وحشتم برای شماست.

خداوند همه را به راه راست هدایت کند.

۲۵ شوال ۱۴۰۳ قمری

قم-مرتضی پسندیده