به بهانه در گذشت آیت الله منتظری
نوشتار از: عباس علی آبادی
خوش آنکو که بر تخت د لها نشيند...
مردادماه سال ۵۵ ۱۳بود. هوا ی تهران بسيار گرم و کلافه کننده. گفتند ساعت ۵ صبح بايد آماده باشم برای محاکمه در بيدادگاه نظامی شاه خائن. پس از ۳ ساعت انتظار . در بند ۲ اوين بازشد و با چشم بند . مرا داخل مينی بوسی بردند که نه پنجره داشت ونه هواکش. به دست و پايم زنجير بستند تا فرار نکنم .نگهبانان مسلح چشم بندم را باز کردند و گفتند با کسی صحبت نکن. وقتی چشم بندم را برداشتند . چشمم به چهره آقای منتظری افتاد. که مثل بنده دست و پايش را با زنجير و دستنبند بسته بودند. تا مرا ديد . احوال پرسی کرد. از نگهبانان مسلح اخطار گرفت که نبايد حرف بزند. آقای منتظری دوباره گفت . شنيدم مريض هستی . بهتر شدی ؟. گفتم شکر خدا ميگذرد. اخطار مجد د دادند که نبايد حرف بزنيم . آقای منتظری گفت . احوالپرسی کردم . چيزی نگفتم. فرياد ساواکی بلند شد و اخطارش را تکرار کرد. اما آقای منتظری گهگاهی از حالم می پرسيد. و داد ساواکی و افراد مسلح را در می آورد. چون با لباس رسمی اش آمده بود.تا حدودی شرم حضور هم داشتند . آقای منتظری بلند پايه ترين روحانی زندانی ايران بود. و از همان زمان تبليغ شده بود که اگر خمينی مرد. ايشان جانشين اوست. وقتی به دادگاه نظامی رسيده بوديم . انگار از استخر بيرون آمده باشيم . ا ز همه اندام مان عرق سرا زير شده بود . چون در آن فضای بسته و در گرما ی مردادماه تهران حرارت به ۵۰ درجه می رسيد. مارا بردند در راهروی بيداد گاه نظامی شاه نشاندند. و آقای منتظری تند تند از حال و پرونده ام می پرسيد . چون از بيرون مرا خوب می شناخت. و حتا از بند يک اوين از طريق زندانی هايی که جا بجا ميشدند به بنده سلام می رساند . با اينکه ميدانست که هوادار مجاهدين هستم . و حاضر نشد ه بودم به نجس پاکی !! ها به پيوندم . و اصلا در اين باره از بنده سوال نمی کرد و نه هيچ سفارشی برای رعايت فتوای نجس پاکی عليه مارکسيست ها و مجاهدين و هر مسلمان دوست مارکسيست های چريک و مبارز. آقای منتظری از بس با من صحبت ميکرد . ساواکی ها عصبانی شدند و سرش داد زدند و فاصله ما را زياد کردند. تا آقا ديگر حرف نزند. وقتی ديدند ساکت نميشود . به لباسش بند کردند و گفتند چرا با اين لباس آمدی !؟ خيلی راحت و بی خيال پاسخ داد که با لباس و بی لباس برايم فرق نميکند . خودتان گفتيد با اين لباس بيايم . مگر خودم آمدم اينجا . شما مرا آورديد . همينطوری که در تلوزيون ها ميديديد که حرف معمولی ميزد. بهمين شکل و بهمين راحتی و بی هيچ دغدغه ای با ساواکی ها و مزدوران ارتشی صحبت ميکرد . طوری که در دل ايشان را تحسين ميکردم. و از او می آموختم . بار ديگر هم . برای دادگاه دوم . بنده را با ايشان باهم به بيدادگاه شاه قاتل بردند . اما اين بار با لباس زندان . مثل خودم . ولی رفتار و روحيه اش مثل دفعه قبل بود . همان ماجرا و همان صحبت ها و همان اخطار ها !! و حتا پيش چشم ماموران مسلح و ساواکی ها ازبنده پرسيد که چند سال زندان گرفته ام!؟براستی ديگر ما موران و ساواکی ها داغ کرده بودندو نميدانستند چه بکنند !!راستش تازه به اين نتيجه رسيده ام که بدون هيچ دليلی ما دونفر را باهم به بيدادگاه نظامی شاه خائن نمی بردند بلکه انتظار داشتند که روی فکرم اثر بگذارد و بنده هم به جمع پاکان !! به پيوندم . که ايشان حتا يک کلمه در اين رابطه با من حرف نزد . و در تمام مدت از حالم و از محکوميتم و از خانواده ام می پرسيد و مورد اعتراض تند واقع ميشد .تا انقلاب شد و ايشان شدند شخص دوم مملکت.و بنده همچنان در ايده و در راهم پايدار. يعنی درست در مقابل ايشان. کشور بد تر از زمان شاه بسوی ديکتاتوری ميل کرد و بگير و بزن و ببند خمينی شروع شد . بنده هم دوباره درفشار و فراری از شهر و ديار و بيکار و نيمه مخفی در تهران بزرگ . گاهی هر شب در خانه ای. نه مسلح بودم و نه تشکيلاتی و نه مدعی مقام و موقعيتی . فقط بدليل ادامه حمايت از حقوق مبارزان راه آزادی . به ويژه مجاهدين خلق ايران . و بخاطر رای ندادن به قانون اساسی خمينی ساخته.و بدون دريافت هيچ پولی از دولت بازرگان . کمک به جان و مال و ناموس مردم . بی سلاح بی بسيجی و بی پاسدار بودن . و درست درمقابل اين نهاد های سر کوبگر بودن . و درحقيقت . با استفا ده از سابقه و موقعيت سياسی و اجتماعيم.اما خمينی چی های ضد مردم و ضد انقلاب و يک مشت لمپن های قديمی . آرامش را دوست نداشتند و منطق و رفتار متمد نانه را . چون بی شک شکست ميخوردند و و فقط با گل آلود کردن آب . ماهی مقصود را ميتوانستند به تور بيندازند . به هر رو سال ۵۹ بود که فرار را بر قرار در خانه و درميان خانواده ترجيح دادم و برای حفظ انديشه و جانم مجبور به تر ک کار و زندگی شدم به بهانه انتقالی.اما آنچه که به اين مرحوم تازه از دست رفته مربوط ميشود و به ارزش والای تفکر انسانی اش اين است که . در حالت نيمه مخفی بودن . با يکی از دوستان بسيار ارزشمند و شهير و فرزانه و اکنون شهيد . از تهران . به قصد ديدار با آقای منتظری . وارد قم شديم . مستقيم به ديدارش شتافتيم. در آن زمانمر حوم آقای منتظری . معاون و جانشين خمينی خون آشام بود . و دارای قدرت و شوکت بسيار. و امام جمعه اصلی قم. وقتی وارد منزل آقا شديم . رئيس دفترش گفت آقا وقت ندارند و يکساعت ديگر بايد بروند نماز جمعه و نمايندگانش از سراسر ايران در حضورش هستند. هرکاری داريد بنويسيد و به او ميدهم و پاسخش را به شما اطلاع خواهيم داد. بنده نپذيرفتم و گفتم بايد با خودش صحبت کنيم و گفتم . خودش خواسته است مرا ببيند. اما رئيس دفترش زير بار نمی رفت و گفت کتبی اش کنيد و پاسخ بگيريد . بلند شدم و گفتم پس ما ميرويم و به ايشان سلام برسانيد . وقتی ديد ناراحت شدم و قصد بازگشت داريم . گفت کمی صبر کنيد . رفت و برگشت و گفت آقا گفتند چيزی يادم نيست . اما بيايند و بيش از ده دقيقه وقت ندارم . گفتيم باشد . خدمتش رسيديم . بسيار خوشحال شد و مارا به نمايندگانش معرفی کرد که بعضی از نمايندگانش . دوستم را از نزديک ميشناختند . چون برای سخنرانی قبل و بعد از انقلاب به شهر های آن ها مسافرت کرده بود و آنان نيز از ديدنش خوشحال شده بودند. . دوستم اشکالات ايد ئو لوژيک رژيم را در تئو ری ودر عمل آن توضيح دادند و بنده هم از جنايات و اعمال ضد بشری پاسداران و بسيجيان و سر دمداران خمينی چی . برای شان گفتم که خيلی متاسف شده بود و برايش غير قابل باور بود و سر انجام به ايشان گفتم . آيا اين بود وعده های خمينی و انقلابيون مذهبی به مردم و آيا اين است حکومت عدل علی !؟... به دقت به سخنان ما گوش داد . هرچند پس از ده دقيقه . رئيس دفترش آمد و گفت وقت تان تمام شد و من گفتم آقا خودش چيزی نميگويد . شما چه ميگوييد . آقای منتظری گفتند . اشکال ندارد. بگذاريد حرف های شان تمام بشود و بعد بنويسند و بدهند به دفتر. ما هم نيم ساعتی نزدش بوديم و همه حرف های مان را بدون هيچ لکنت زبان و ترس و واهمه ای زديم و پس از اتمام جلسه همه گفته های مان را نوشتيم و به دفترش تحويل داديم . و صحيح و سالم به تهران برگشتيم . نکته اينجاست که آقای منتظری ميدانست که ما تحت تعقيب دادگاه های ضد انقلابی خمينی دجال هستيم و از ديد آنان فراری و ضد در بار جماران. اما ايشان ميدانست که ما دونفرالآ ن فراری . در زمان شاه وابسته چقدر زجر کشيده بوديم و چقدر زندان بوديم. وسعت انديشه و قلب اين مرد هميشه در زندان و تبعيد و در فشار اجازه نميداد ما را دستگير و تحويل سگ هار خمينی جائر . لاجوردی جلاد شکنجه گر سنگدل معدوم بدهد. درود و رحمت خدا وند بر او باد که در شرايط حساس از حقوق همه ملت شريف و مبارز و مظلوم ايران دفاع کرد و تخت و بخت دوروزه را به دستار بندان بت پرست قرن بيست و يکم بخشيد و با درد و رنج و آرزوی آزادی برای وطن و مردم و دين . دعوت حق را لببيک گفت. و با تمامی وجود اين بيت زيبا را در عمل تفسير کرد.
به تخت صدارت نشستن چه حاصل
خوش آنکو که بر تخت د لها نشيند...